سفارش تبلیغ
صبا ویژن

 

 امام حسین(ع) - دیوانگان حسین

آغاز ماجرا...

چهارشنبه 88 تیر 31 ساعت 10:58 صبح
<

وقتی معاویه در گذشت ،پسرش یزید را به جای خود نشاند . این کار خلاف پیمانی بود که با امام حسن (ع) بسته بود . در آن پیمان او قول داده بود،کسی را جانشین خود نکند ؛ اما معاویه یک دروغگو و پیمان شکن بود . وقتی یزید به حکومت رسید ، گفت: همه باید با من بیعت کنند . در آن زمان بزرگان هر شهر با خلیفه بیعت می کردند . معنای بیعت این بود که فرد از دستور های خلیفه سرپیچی نمی کند،بر ضد او مبارزه نمی کند ،در صورت نیاز به یاری اش می آید . یزید اصرار داشت که دو سه نفر حتماً با او بیعت کنند که یکی از آن ها هم امام حسین (ع) بود . یزید به حاکم مدینه نامه نوشت و گفت : از حسین (ع) بخواه با من بیعت کند و اگر از این کار خودداری کرد ، او را بکش و سرش را ببر و برای من بفرست . امیر مدینه خواسته ی یزید را به امام حسین (ع) اطلاع داد . امام سین (ع) فرمود : یزید فردی فاسد و گناه کار است؛ او انسان های بی گناه را می کشد ، شراب می نوشد و دست به کار های زشت می زند . چنین کسی نباید حاکم مسلمانان باشد . از طرفی ؛ من فرزند پیغمبر ص هستم و نمی توانم با چنین فردی بیعت کنم . اگر شخصی مانند یزید حکومت اسلامی را به دست گیرد ، باید با اسلام خداحافظی کرد.

یزید نه تنها به دستورهای دین عمل نمی کرد که حتی با اسلام مخالف بود . آیا چنین کسی می توانست حکومت اسلامی را بر عهده گیرد و قوانین اسلامی و عدالت را در جامعه بر قرار کند؟

خروج از مدینه

 امام حسین (ع) برای نشان دادن اعتراض خود و خود داری از بیعت ، از شهر مدینه به مکه رفت . چند ماه در مکه ماند . در این هنگام مردم کوفه دعوت نامه هایی برای او فرستادند . زمان حج رسید . امام مشغول به حج شد . اما در وسط مراسم متوجه شد که قصد دارند ، او را بکشند . 

دعوت مردم کوفه از امام حسین (ع)

هزاران نفر از مردم کوفه به او نامه نوشته بودند. آنها در نامه های خود به امام حسین نوشتند که آن ها هم یزید را برای حکومت مناسب نمی دانند . اگر امام حسین (ع)فرماندهی آن ها را بر عهده بگیرد حاضرند قیام کنند و در برابر یزید بایستند . امام حسین (ع) نامه ای به آنها نوشت و آن را توسط پسر عمویش ، مسلم بن عقیل به کوفه فرستاد . یزید ماجرای امام حسین (ع) و مردم کوفه را فهمید . او فراً به یکی از فرماندهان خون خوار ، یعنی ابن زیاد دستور داد که به کوفه رود و مردم را سرکوب کند . ابن زیاد به محض رسیدن به کوفه ، مسلم و هانی را (که مسلم در خانه ی او مهمان بود) به شهادت رساند. با حضور ابن زیاددر کوفه ، بسیاری از مردم ترسو ، قول و قراری را که با امام گذاشته بودند ، فراموش کردند. حتی خیلی از آن ها شمشیر برداشتند و به جنگ امام حسین (ع) رفتند.

امام بر سر دو راهی

امام حسین ع دو راه بیشتر نداشت ؛ یا باید با یزید بیعت می کرد و به ذلت و خواری تن می داد یا باید می جنگید و کشته می شد. معلوم بود که خاندان پیامبر هیچگاه ذلت و خواری را نمی پذیرفتند . او تصمیم گرفت در برابر یزید بایستد و با خون خود از اسلام محافظت و مراقبت کند. 

ایستادگی امام در برابر ستم

امام حسین (ع) با شجاعت تمام در برابر دشمن ایستاد . یاران و اعضای خانواده ی او کمتر از ???نفر بودند و دشمنان بیش از ????? نفر . وقتی همه ی یاران و اقوامش کشته شده اند ، خودش به میدان رفت و با شجاعت تمام جنگید. بدنش زخم های فراوانی برداشت ؛ زخم شمشیر ، زخم نیزه ، زخم تیر و حتی سنگ هایی که به سویش پرتاب می شد . گفته اند بدن پاکش جمعاً ??? زخم برداشته بود . او به معنای واقعی تا آخرین قطره ی خونی که در بدنش بود ، جنگید.

فرزندان امام حسین در کربلا

امام حسین (ع) ? پسر داشت . دو پسرش در کربلا به شهادت رسیدند : علی اکبر و علی اصغر(عبد الله).امام سجاد با آن که در کربلا حضور داشت ، اما به خواست خدا زنده ماند تا پرچم امامت را به دوش بکشد.

علی اکبر:

او بزرگترین پسر امام حسین بود و در بین خویشاوندان امام حسین (ع) ،نخستین کسی بود که به شهادت رسید . یاران امام عهد بسته بئدند تا زمانی که حتی یکی از آن ها زنده است ، نگذارند کسی از خانواده ی امام به میدان جنگ برود . وقتی که آخرین یار امام یعنی سوید نیز شهید شد ،علی اکبر به میدان رفت.

او مانند پدرش و پدربزرگش علی( ع )شجاع بود. وقتی به دشمن حمله می کرد ،همه از برابرش فرار می کردن . او هفتاد نفر از دشمنان را کشت . اما از شدت تشنگی خسته شد . چند نفر از دشمنان یک باره به او حمله کردند و او را به شهادت رساندند . او خیلی شبیه پیامبر (ص) بود؛هم  چهره اش ،هم قد و بالایش ، هم اخلاق و رفتارش هم صحبت کردنش . امام حسین (ع) و خانواده اش ، هر گاه دلشان برای پیامبر تنگ می شد ، به او نگاه می کردند .

علی اصغر:

نامش عبد الله بود . او کوچکترین شهید کربلاست و شش ماه بیشتر نداشت . در آغوش پدرش بود که دشمنان خدا گلویش را با تیر نشانه گرفتند و به شهادت رساندند . دستان امام حسین (ع) از خون او پر شد و امام خون او را به آسمان پاشید .


نوشته شده توسط : پویا آقاپور

[ نظر]


بعد از عاشورا

چهارشنبه 88 تیر 31 ساعت 10:57 صبح
<

شهادت امام حسین (ع) برای یزید گران تمام شد . او فکر می کرد با گشتن امام حسین (ع) به آسایش و آرامش می رسد و با خیال راحت به حکومت ادامه می دهد. ام این اتفاق باعث شد مردم یزید را بهتر بشناسند . آن ها فهمیدند که یزید دشمن اسلام است و چنان فاسد است که حتی حاضر می شوند پسر پیامبر (ص) را بکشد . بعد از مدتی از مسلمانان از کوتاهی خود توبه کردند و دست به قیام زدند . آن ها تمام کسانی راکه در کشتار کربلا دست دااشتند ، به سزای کارشان رساندند . مختار ،سلیمان و ابراهیم ( پسر مالک اشتر ) از فرماندهان این قیام بودند.

(( هر روز عاشورا است و همه جا کربلا ))


نوشته شده توسط : پویا آقاپور

[ نظر]


<  

خون حسین(ع) و اصحابش کهکشانی است که بر آسمان دنیا، راه قبله را می‌نمایاند... اگر نبود خون حسین، جوشیدن سرد می‌شد و دیگر در آفاق جاودانه شب، نشانی از نور باقی نمی‌ماند... حسین سرچشمه خورشید است... و بدان که سینه تو نیز آسمان لایتناهی است با قلبی که در آن خورشید می‌جوشد، و گوش کن که چه خوش ترنْمی ‌دارد در تپیدن: «حسین، حسین، حسین...» آن شراب طهور که شنیده‌ای بهشتیان را می‌خورانند، میکده‌اش کربلاست و خراباتیانش این مستان‌اند، که این چنین بی‌سر و دست و پا افتاده‌اند... آن شراب طهور را که شنیده‌ای تنها به تشنگان راز می‌نوشانند. ساقی‌اش حسین است: حسین از دست یار می‌نوشد و ما از دست حسین. عالم همه در طواف عشق است و دایره‌دار این طواف، حسین است: اینجا در کربلا، در سرچشمه جاذبه‌ای که عالم را بر محور عشق نظام داده است. شیطان اکنون درگیر و دار آخرین نبرد خویش با سپاه عشق است و امروز در کربلاست که شمشیر شیطان از خون شکست می‌خورد: از خون عاشق، خون شهید.


ما همه افق‌های معنوی انسانیت را در شهدا تجربه کرده‌ایم


 


. ما ایثار را دیدیم که چگونه تمثّل می‌یابد، عشق را هم، امید را هم شجاعت را هم و... همه آنچه را که دیگران جز در مقام لفظ نشنیده‌اند، ما به چشم دیدیم... آنچه را که عرفای دلسوخته حتی بر سر دار نیافتند، ما در شب‌های عملیات آزمودیم. ما عرش را دیدیم، پندار ما این است که ما مانده‌ایم و شهدا رفته‌اند، اما حقیقت آن است که زمان ما را با خود برده است و شهدا مانده‌اند... تو بگو کیست که زنده‌تر است. شهید سید عبدالرضا موسوی یا من و تو؟ کیست که زنده‌تر است؟ تو بگو که آیا این تصاویر واقعی‌ترند یا روزهایی که من و تو واماندگان از قافله عشق یکی پس از دیگری می‌گذرانیم؟ 


زندگی زیباست، اما شهادت از آن زیباتر است. سلامت تن زیباست، اما پرندة عشق تن را قفسی می‌بیند که در باغ نهاده باشند... راز خون را جز شهدا در نمی‌یابند. گردش خون در رگ‌های زندگی شیرین است، اما ریختن آن در پای محبوب، شیرین‌تر است و نگو شیرین‌تر، بگو بسیار شیرین‌تر است. راز خون در آنجاست که همه حیات به خون وابسته است. 


شهادت جانمایة انقلاب اسلامی است و قوام و حیات نهضت ما در خون شهید است. رمز آنکه سیدالشهدا(ع) را خون خدا می‌خوانند، در همین جاست... 


اینها فرزندان قرن پانزدهم هجری قمری هستند؛ هم آنان که کرة زمین قرن‌هاست انتظار آنان را می‌کشد تا بر خاک مبتلای این سیاره قدم گذارند و عصر ظلمت و بی‌خبری جاهلیت ثانی را به پایان برسانند. 


عصر بعثت دیگرباره انسان آغاز شده است و اینان، این رزمندگان، منادیان انسان تازه‌ای هستند که متولد خواهد شد: انسانی که خداوند توبه‌اش را پذیرفته و بار دیگر او را برگزیده است... بگذار آمریکا با مانورهای «ستاره دریایی» و «جنگ ستاره‌ها» خوش باشد؛ دریا، دل مطمئن این بچه‌هاست و ستاره‌ها نور از ایمان این بچه مسجدی‌ها می‌گیرند.


صحرای کربلا به وسعت تاریخ است و کار به یک «یالیتنی کنت معکم» ختم نمی‌شود. اگر مرد میدان صداقتی، نیک در خویش بنگر که تو را نیز با مرگ انسی این‌گونه است یا خیر!... آنان را که از مرگ می‌ترسند از کربلا می‌رانند... و مگر نه آنکه گردن‌ها را باریک آفریده‌اند تا در مقتل کربلای عشق آسان‌تر بریده شوند؟ و مگر نه آنکه از پسر آدم عهدی ازلی ستانده‌اند که حسین را از سر خویش بیشتر دوست داشته باشند؟


هر کس می‌خواهد ما را بشناسد داستان کربلا را بخواند. اگر چه خواندن داستان را سودی نیست، اگر دل کربلایی نباشد. از باب استعاره نیست اگر عاشورا را قلب تاریخ گفته‌اند. زمان هر سال در محرم تجدید می‌شود و حیات انسان هر بار در سیدالشهدا(ع) حُب حسین(ع) سرّالاسرار شهداست. 


فاین تذهبون؟ اگر صراط مستقیم می‌جویی بیا، از این مستقیم‌تر راهی وجود ندارد: حُبّ حسین(ع). آری کربلا از زمان و مکان بیرون است و اگر تو می‌خواهی که به کربلا برسی، باید از خود و بستگی‌هایت از سنگینی‌ها و ماندن‌ها گذر کنی... از عاشورای سال 61 هجری قمری، دیگر زمان از عاشورا نگذشته است و همة روزها عاشوراست. زمان بر امتحان من و تو می‌گردد تا ببیند که چون صدای هَل مِن ناصرِ امام عشق برخیزد، چه می‌کنیم؟... شریان قیام ما نیز به قلب عاشورا می‌رسد و این چنین ما هرگز از جنگ خسته نخواهیم شد... آماده باشید که وقت رفتن است. هر شهید کربلایی دارد... و کربلا را تو مپندار که شهری است میان شهرها و نامی است در میان نام‌ها، نه! کربلا حرم حق است و هیچ کس را جز یاران امام حسین(ع) راهی به سوی حقیقتی نیست... هر شهید کربلایی دارد... و برای ما کربلا پیش از آنکه یک شهر باشد یک افق است. یک منظر معنوی است که آن را به تعداد شهدایمان فتح کرده‌ایم، نه یک بار، نه دوبار، به تعداد شهدایمان... هر شهید کربلایی دارد که خاک آن کربلا تشنة خون اوست و زمان، انتظار می‌کشد تا پای آن شهید بدان کربلا رسد و آنگاه... خون شهید جاذبة خاک را خواهد شکست و ظلمت را خواهد درید و معبری از نور خواهد گشود و روحش را به آن سفری خواهد برد که برای پیمودن آن هیچ راهی جز شهادت وجود ندارد... سر مبارک امام عشق بر بالای نی، رمزی است بین خدا و عشاق... یعنی این است بهای دیدار... .


 


شهید سید مرتضی آوینی


نوشته شده توسط : پویا آقاپور

[ نظر]


داستان کربلا

جمعه 88 اردیبهشت 18 ساعت 12:35 عصر
<

هشتم‌ ذی‌ الحجه‌ سال‌ 60 هجری‌ (حرکت‌ امام‌ از مدینه‌ به‌ عراق‌ )

امام‌ حسین‌ (ع) پس‌ از دریافت‌ نامة‌ مسلم‌ بن‌ عقیل‌ و احساس‌ خطر از دژخیمان‌یزید، احرام‌ حج‌ خود را به‌ عمره‌ تبدیل‌ کرد و پس‌ از انجام‌ مراسم‌ عمره‌ از احرام‌ بیرون‌ آمدو در روز سه‌ شنبه‌ روز ترویه‌ (هشتم‌ ذی‌ الحجه‌ سال‌ 60 ه . ق‌) پس‌ از شصت‌ وپنج‌ روزاقامت‌ در مکه‌ به‌ اتفاق‌ حدود هشتادو شش‌ نفر مرد از شیعیان‌ و دوستان‌ و خانواده‌ خود ازمکه‌ بیرون‌ آمده‌ و به‌ سوی‌ عراق‌ حرکت‌ کرد. از سوی‌ دیگر خبر ارسال‌ نامه‌های‌ مردم‌کوفه‌ و دعوت‌ از امام‌ حسین‌ (ع) برای‌ آمدن‌ به‌ آن‌ شهر یزید را نگران‌ ساخت‌ و پس‌ ازمشورت‌ با مشاوران‌ خود تصمیم‌ گرفت‌ تا «نعمان‌ بن‌ بشیر» را از حکومت‌ کوفه‌ معزول‌ و«عبیدالله‌ بن‌ زیاد» حاکم‌ بصره‌ را با حفظ‌ سمت‌ به‌ حکومت‌ کوفه‌ منصوب‌ نماید. عبیدالله‌ پس‌ از دریافت‌ فرمان‌ یزید مبنی‌ بر انتصاب‌ وی‌ به‌ حکومت‌ کوفه‌ به‌اتفاق‌ تعدادی‌ از همراهانش‌ به‌ صورت‌ مخفیانه‌ وارد کوفه‌ شد تا ضمن‌ آزمایش‌ واکنش‌مردم‌ و میزان‌ علاقه‌ آنان‌ به‌ امام‌ حسین‌ (ع)، رهبران‌ مخالفان‌ یزید را شناسایی‌ نماید.مردم‌ کوفه‌ که‌ با استبداد شدید عبیدالله‌ بن‌ زیاد مواجه‌ شدند به‌ تدریج‌ مسلم‌ را تنهاگذاشته‌ و از بیعت‌ خود عقب‌ نشینی‌ کردند. مدتی‌ بعد، پس‌ از شناسایی‌ محل‌ استقرار مسلم‌، ایشان‌ از خانة‌ مختار به‌ خانة‌«شریک‌ بن‌ اعور» رفت‌. شریک‌ چند روز بعد درگذشت‌ و مسلم‌ به‌ خانة‌ «هانی‌ بن‌ عروه‌»رفت‌. اما عبیدالله‌ که‌ به‌ وسیله‌ جاسوسان‌ خود از مخفی‌ گاه‌ مسلم‌ و ارتباط‌ او با یاران‌ وهوادارنش‌ مطلع‌ شده‌ بود، هانی‌ را احضار و پس‌ از شکنجه‌ زندانی‌ نمود.

 

هشتم‌ ذی‌ الحجه‌ سال‌ 60 هجری‌ (خروج‌ مسلم‌ بن‌ عقیل‌ با همراهانش‌ از کوفه‌)  

همین‌ که‌ خبر دستگیری‌ و زندانی‌ شدنی‌ هانی‌ در شهر منتشر شد، مسلم‌ دانست‌که‌ دیگر درنگ‌ جایز نیست‌ و باید از نهان‌گاه‌ بیرون‌ آید و جنگ‌ را آغاز کند. پس‌ جارچیان‌خود را فرستاد تا مردم‌ را آگاه‌ سازند. نوشته‌اند از هیجده‌ هزار تن‌ که‌ با او بیعت‌ کرده‌ بودندچهار هزار تن‌ در خانه‌ هانی‌ و خانه‌های‌ اطراف‌ گرد آمده‌ بودند. مسلم‌ آنان‌ را به‌ دسته‌هایی‌ تقسیم‌ کرد و هر دسته‌ای‌ را به‌ یکی‌ از بزرگان‌ شیعه‌ سپرد. دسته‌ای‌ از این‌ جمعیت‌به‌ قصر ابن‌ زیاد روانه‌ شدند، ولی‌ ابن‌ زیاد موفق‌ شد آن‌ مردم‌ بی‌ تدبیر را با ایجاد اختلاف‌و استفاده‌ از حربه‌ تهدید متفرق‌ سازد. نتیجه‌ این‌ شد که‌ در شامگاه‌ آن‌ روز جز سی‌ تن‌ با اونماندند. چون‌ نماز مغرب‌ را خواند. یک‌ تن‌ از یاران‌ خود را همراه‌ نداشت‌. مسلم‌ چون‌ نماز شام‌ را خواند و خود را تنها دید در کوچه‌های‌ کوفه‌ سرگردان‌ شد، درحالی‌ که‌ گروه‌ زیادی‌ در جستجوی‌ وی‌ بودند، تا سرانجام‌ زنی‌ به‌ نام‌ «طوعه‌» که‌ از شیعیان‌علی‌ (ع) بود او را درون‌ خانه‌ برد و پناه‌ داد. اما شب‌ هنگام‌ پسر وی‌ از وجود مسلم‌ در خانه‌مطلع‌ شد و به‌ ماموران‌ عبیدالله‌ خبر داد. همین‌ که‌ ابن‌ زیاد پناهگاه‌ مسلم‌ را دانست‌،«محمد اشعث‌» را با شصت‌ یا هفتاد تن‌ برای‌ دستگیری‌ وی‌ فرستاد .مسلم‌ پس‌ ازدرگیری‌ با ماموران‌ ابن‌ زیاد ونشان‌ دادن‌ رشادت‌ها و شجاعت‌های‌ بسیار مجروح‌ ودستگیر شد و در روز نهم‌ ذی‌ الحجه‌ سال‌ 60 هجری‌ قمری‌ به‌ همراه‌ هانی‌ به‌ دستور ابن‌زیاد به‌ شهادت‌ رسید. امام‌ حسین‌ (ع) در مسیر خود از مدینه‌ به‌ کربلا ابتدابه‌ منزل‌ «ذات‌ عرق‌ »رسید که‌در ذات‌ عراق‌ «بشر بن‌ غالب‌ اسدی‌» که‌ از عراق‌ می‌آمد با سید الشهداء ملاقات‌ کرد و ازاوضاع‌ عراق‌ باخبر شد. در همین‌ منزل‌ بود که‌ فرزدق‌ رسید وسئوال‌ کرد: یابن‌ رسول‌ الله‌ درموقع‌ حج‌ چرا عجله‌ کردی‌ ؟امام‌ پاسخ‌ داد: اگر من‌ شتاب‌ نمی‌کردم‌ در مکه‌ مرا دستگیرمی‌کردند و با ریختن‌ خون‌ من‌ در خانه‌ خدا احترام‌ کعبه‌ را از بین‌ می‌بردند. آن‌ گاه‌ حضرت‌از اوضاع‌ کوفه‌ وعراق‌ سوال‌ کرد، فرزدق‌ پاسخ‌ داد: دلهایشان‌ با تو و شمشیرهایشان‌ علیه‌توست‌.» سپس‌ کاروان‌ امام‌ از ذات‌ عراق‌ به‌ سمت‌ «حاجز» (که‌ وادیی‌ است‌ در مکه‌ که‌ مردم‌کوفه‌ وبصره‌ برای‌ رسیدن‌ به‌ مدینه‌ از این‌ راه‌ می‌روند و منزل‌ و فرودگاه‌ حجاج‌ است‌)حرکت‌ کرد. در این‌ منزل‌ بود که‌ امام‌ نامه‌ای‌ به‌ اهل‌ کوفه‌ نوشت‌ (و آن‌ در واقع‌ پاسخ‌ نامة‌مسلم‌ بن‌ عقیل‌ بود) و خبر حرکت‌ امام‌ و همراهانش‌ ازمکه‌ به‌ سمت‌ عراق‌ به‌ اهالی‌ اطلاع‌داده‌ شد.و سپس‌ حسین‌ (ع) نامه‌ را به‌ «قیس‌ بن‌ مسهر صیداوی‌» داد تا همراه‌ عبدالله‌بن‌ یقطر به‌ کوفه‌ برساند. قیس‌ وهمراهش‌ چون‌ به‌ قادسیه‌ رسیدند، جاسوسان‌ عبیدالله‌آنان‌ را شناسایی‌ کردند،و «حصین‌ بن‌ نمیر تمیمی‌» را دستگیر کرد و چون‌ قیس‌ نامه‌ راخورده‌ بود و حاضر به‌ افشای‌ متن‌ نامه‌ نشد، به‌ دستور ابن‌ زیاد او را از بالای‌ ساختمان‌دارالاماره‌ کوفه‌ به‌ پایین‌ پرتاب‌ کردند و به‌ شهادت‌ رسید. امام‌ و همراهانش‌ سپس‌ از حاجزبه‌« عیون‌» آمدند (و آنجا فرودگاه‌ زوار بصره‌ بود که‌ در آن‌ گودال‌هایی‌ وجود داشت‌ که‌ آب‌در آنها جمع‌ شده‌ بود.) در این‌ محل‌ «عبدالله‌ بن‌ مطیع‌ عدوی‌» به‌ حضور امام‌ رسید و امام‌را از عزیمت‌ به‌ کوفه‌ منع‌ کرد. امام‌ در پاسخ‌ فرمود:«احترام‌ به‌ خدا و رسول‌ (ص) و قریش‌ وعرب‌ به‌ این‌ است‌ که‌ من‌ زیر بار زور نروم‌» و حرکت‌ کرد. سپس‌ کاروان‌ امام‌ از عیون‌، به‌ منزل‌ «حزیمه‌» رسید و یک‌ شب‌ در این‌ منزل‌اقامت‌ گزید وآن‌ گاه‌ راهی‌ «زرود» از منازل‌ معروف‌ بین‌ مکه‌ و کو فه‌ شدند. در این‌ محل‌امام‌ با «زهیر بن‌ قین‌ بجلی‌» که‌ عازم‌ سفرحج‌ بود، ملاقات‌ کرده‌ و زهیر سرانجام‌به‌حسین‌(ع) پیوست‌. بنا به‌ نوشته‌ پاره‌ای‌ از منابع‌ در همین‌ منزل‌ امام‌ از شهادت‌مسلم‌بن‌ عقیل‌ و هانی‌ بن‌ عروه‌ و تغییر کوفه‌ مطلع‌ شد. بسیار نگران‌ و پریشان‌ حال‌ شد وبا صدای‌ بلند گریست‌. در هر حال‌ حسین‌ (ع) چون‌ از کشته‌ شدن‌ مسلم‌ و هانی‌ و نیز قتل‌ دو پیکی‌ که‌ به‌کوفه‌ فرستاده‌ بود، مطلع‌ گشت‌، همراهان‌ خود را فرا خواند و چون‌ می‌خواست‌ ذمة‌ مردم‌همراهش‌ را از تعهد، آزاد سازد به‌ آنان‌ گفت‌:«خبر جانگدازی‌ به‌ من‌ رسیده‌ است‌، مسلم‌ وهانی‌ کشته‌ شده‌اند. شیعیان‌ ما را رها کرده‌اند. حالا خود می‌دانید، هر که‌ نمی‌خواهد تاپایان‌ با ما باشد، بهتر است‌ راه‌ خود را بگیرد و برود» گروهی‌ رفتند این‌ گروه‌ مردمی‌ بودندکه‌ دنیا را می‌خواستند، گروهی‌ هم‌ ماندند و آنان‌ مسلمانان‌ راستین‌ بودند. پس‌ از حرکت‌ از «زرود» امام‌ و همراهانش‌ هنگام‌ غروب‌ به‌ سرزمین‌ «ثعلبیه‌»رسیدند. به‌ نوشتة‌ برخی‌ منابع‌ «عبدالله‌ بن‌ سلیمان‌» و «خدری‌ بن‌ مشعل‌» و احتمالا«عبدالله‌ بن‌ سلیم‌» و «المنذری‌ بن‌ مشعل‌» که‌ پس‌ از پایان‌ مراسم‌ حج‌ قصد داشتند خودرا به‌ امام‌ برسانند در بین‌ راه‌ با مردی‌ از قبیله‌ بنی‌ اسد روبه‌ رو شدند و از وی‌ اوضاع‌ کوفه‌ راپرسیدند، گفت‌: من‌ بیرون‌ نیامدم‌، مگر شاهد قتل‌ مسلم‌ بن‌ عقیل‌ و هانی‌ بن‌ عروه‌ بودم‌.دیدم‌ کشته‌ آنها را در بازار روی‌ زمین‌ می‌کشیدند. آنان‌ پس‌ از ملاقات‌ خود را به‌ کاروان‌ امام‌ رسانیده‌ و از آن‌ حضرت‌ خواستند که‌ ازاین‌ سفر منصرف‌ شود، ولی‌ امام‌ نپذیرفت‌ و فرمود: قضای‌ الهی‌ جاری‌ می‌شود و من‌مامورم‌ به‌ این‌ سفر بروم‌. پاره‌ای‌ از منابع‌ هم‌ برخورد امام‌ حسین‌ (ع) و فرزدق‌ را در این‌محل‌ می‌دانند. درهر حال‌ امام‌ و همراهانش‌ از ثعلبیه‌ به‌ طرف‌ منزل‌ «شقوق‌» حرکت‌کردند. در این‌ محل‌ هم‌ امام‌ با مردی‌ که‌ از کوفه‌ می‌آمد، برخورد کرد و از وی‌ خبر حوادث‌کوفه‌ را گرفت‌ . در این‌ منزل‌ امام‌ جنایات‌ بنی‌ امیه‌ و کشتار اصحاب‌ پیامبر (ص) و دوستان‌علی‌(ع) را برای‌ حاضران‌ متذکر شد. سپس‌ کاروان‌ امام‌ و همراهانش‌ در منزلی‌ به‌ نام‌«زباله‌» وارد شد. در این‌ سرزمین‌ مردی‌ خبر قتل‌ «قیس‌ بن‌ مسهر صیداوی‌» را داد و بازهم‌ امام‌ در حالی‌ که‌ بسیار متاثر بود، در جلسه‌ای‌ که‌ تشکیل‌ داد، همراهان‌ خود را درجریان‌ حوادث‌ قرار داد و از آنان‌ خواست‌ هر که‌ می‌خواهد برگردد.سپس‌ قافله‌ از زباله‌حرکت‌ کرد تا به‌ منزل‌ «بطن‌ العقبه‌» پیش‌ رفتند و پس‌ از اقامت‌ کوتاهی‌ به‌ طرف‌ منزل‌«شراف‌» یا «اشراف‌» حرکت‌ کردند دراین‌ منزل‌ شب‌ را ماندند کاروان‌ پس‌ از استراحت‌مقداری‌ آب‌ برداشتند و نزدیک‌ نیم‌ روز راه‌ پیمودند؛ که‌ با سپاه‌ اعزامی‌ عبیدالله‌ بن‌ زیاد به‌فرماندهی‌ «حر بن‌ یزید ریاحی‌» روبه‌ رو شدند. امام‌ و اصحابش‌ به‌ سمت‌ «ذوحسم‌»حرکت‌ کردند. در اینجا بود که‌ حر راه‌ بر کاروان‌ امام‌ بست‌. امام‌ فرمود: «این‌ مردم‌ مرا به‌ سرزمین‌خود خوانده‌اند تا با یاری‌ آنان‌ بدعت‌هایی‌ را که‌ در دین‌ خدا پدید آمده‌ است‌ ،بزدایم‌. این‌نامه‌های‌ آنهاست‌ و دستور داد تا دعوت‌ نامه‌های‌ مردم‌ کوفه‌ را به‌ حر نشان‌ بدهند، حال‌ اگرپشیمان‌ اند بر می‌گردم‌» حر گفت‌: «من‌ از جمله‌ نامه‌ نگاران‌ نیستم‌ و از این‌ نامه‌ها هم‌خبری‌ ندارم‌. امیر من‌،مرا مامور کرده‌ است‌، هرجا تو را دیدم‌، راه‌ بر تو گیرم‌ و تو را نزد اوببرم‌.» بدیهی‌ است‌ که‌ امام‌ حسین‌ (ع) پیشنهاد وی‌ را نمی‌پذیرد و او هم‌ امام‌ را رهانمی‌کند تا به‌ حجاز برگردد و حتی‌ به‌ او اجازه‌ نمی‌دهد که‌ در منزلی‌ آباد و پر آب‌ و علف‌فرودآید. سرانجام‌ پس‌ از مذاکرات‌ بسیار موافقت‌ شد تا کاروان‌ امام‌ به‌ راهی‌ برود که‌ نه‌ به‌سوی‌ مکه‌ باشد و نه‌ به‌ سوی‌ کوفه‌، تا دستور جدید عبیدالله‌ بن‌ زیاد برسد. در همین‌ منزل‌(ذوحسم‌) بود که‌ امام‌ خطبه‌ بسیار مهمی‌ ایراد کرد و به‌ برخی‌ اهداف‌ خود از قیام‌ اشاره‌کردند.در گرمای‌ ظهر امام‌ دستور داد تا یارانش‌ سپاهیان‌ حر را که‌ بسیار تشنه‌ بود، سیراب‌سازند و در حالی‌ که‌ سیدالشهداء و همراهانش‌ به‌ طرف‌ قادسیه‌ پیش‌ می‌رفتند،حر بالشکریانش‌ به‌ فاصله‌ کوتاهی‌ آنان‌ را تعقیب‌ می‌کرد تا اینکه‌ به‌ سرزمین‌ وسیعی‌ به‌ نام‌«بیضه‌» رسیدند. در این‌ منزل‌ امام‌ برای‌ سپاه‌ حر خطبه‌ای‌ خواند وقایع‌ را برای‌ آنان‌ به‌روشنی‌ بیان‌ کرد .سپس‌ قافله‌ مکه‌ از بیضه‌ وارد سرزمینی‌ به‌ نام‌ «الرهیمه‌» شد.در اینجا بامردی‌ از اهل‌ کوفه‌ به‌ نام‌ «ابوهرم‌» ملاقات‌ کرد، و در پاسخ‌ به‌ سوال‌ وی‌ در مورد علت‌خروج‌ از مکه‌، انگیزة‌ قیام‌ و حرکت‌ خود را بیان‌ فرمودند.کاروان‌ امام‌ سپس‌ به‌ محلی‌ به‌ نام‌ «عذیب‌» رسیدند و امام‌ از اصحاب‌ خود پرسید:راه‌ از کدام‌ طرف‌ است‌؟ بنا به‌ اظهار برخی‌ از منابع‌، «طرماح‌ بن‌ عدی‌ الطائی‌» که‌ از کوفه‌آمده‌ بود، راه‌ را به‌ امام‌ نشان‌ داد و از آن‌ حضرت‌ خواستند تا بازگردد. امام‌ در پاسخ‌ فرمود:خداوند تو را جزای‌ خیر بدهد، اما من‌ معاهده‌ای‌ با این‌ مردم‌ و عهدی‌ با خدا دارم‌ که‌ بایدبدان‌ عمل‌ کنم‌» این‌ سخن‌ها را گفتند و رفتند تا به‌ منزل‌ «قصر بنی‌ مقاتل‌» رسیدند. درمنزل‌ قصر بنی‌ مقاتل‌ امام‌ با «عبدالله‌ بن‌ حر جعفی‌» ملاقات‌ کردند و از وی‌ خواست‌ که‌در این‌ سفر همراه‌ او باشد ولی‌ او قبول‌ نکرد و از امام‌ خواست‌ تا اسب‌ و شمشیر او را بپذیرد.حسین‌ (ع) دیگر اعتنایی‌ به‌ او نکرد. پس‌ از حادثه‌ عاشورا وی‌ پیوسته‌ تأسف‌ می‌خورد که‌چرا چنان‌ توفیق‌ بزرگی‌ را از دست‌ داده‌ است‌. حسین‌ و همراهانش‌ پس‌ از برداشتن‌ آب‌ بسیار، شبانه‌ از قصر بنی‌ مقاتل‌ به‌ طرف‌«نینوا» (از قراء کوفه‌) حرکت‌ کردند وصبحگاهان‌ به‌ این‌ محل‌ رسیدند. اینجا بود که‌قاصدی‌ به‌ نام‌ «مالک‌ بن‌ نسر کندی‌» نامه‌ای‌ از عبیدالله‌ بن‌ زیاد به‌ این‌ مضمون‌ برای‌حر آورد: «چون‌ این‌ نامه‌ و فرستادة‌ من‌ رسید بر حسین‌ سخت‌ بگیر و او را جز در بیابان‌ بی‌پناهگاه‌ و بی‌ آب‌ فرود نیاور، من‌ فرستاده‌ خود را مامور کردم‌ که‌ با تو باشد و او تو را رهانخواهد کرد تا مرا از اجرای‌ اوامر آگاه‌سازد». 

 

دوم‌ محرم‌ سال‌ 60 هجری‌ (ورود امام‌ حسین‌ (ع) و یارانش‌ به‌ سرزمین‌ کربلا)

پس‌ از رسیدن‌ نامه‌ عبیدالله‌ بن‌ زیاد، حر تغییر رویه‌ داد و قصد داشت‌ تا مانع‌ ازحرکت‌ امام‌ شود؛ زیرا نینوا نه‌ آب‌ داشت‌ و نه‌ آبادانی‌ و با دستور عبیدالله‌ هماهنگی‌ لازم‌ راداشت‌ . اما پس‌ از گفتگوهای‌ بسیار امام‌ و همراهانش‌ به‌ طرف‌ سرزمین‌ کربلا حرکت‌کرده‌ و روز چهارشنبه‌ اول‌ محرم‌ یا پنج‌ شنبه‌ دوم‌ محرم‌ سال‌ 60 هجری‌ قمری‌، در این‌سرزمین‌ فرود آمدند. به‌ نوشته‌ منابع‌ چون‌ ابی‌ عبدالله‌ وارد سرزمین‌ کربلا شدند، اسب‌ آن‌حضرت‌ قدم‌ از قدم‌ برنداشت‌. حضرت‌ فرمودند: این‌ سرزمین‌ را چه‌ می‌نامند؟ گفتند:کربلا، امام‌ ضمن‌ خواندن‌ اشعاری‌، دستور داد تا خیمه‌ها را در آن‌ محل‌ سرپاکنند. عبیدالله‌ بن‌ زیاد پس‌ از اطلاع‌ از رسیدن‌ امام‌ حسین‌ (ع) و یارانش‌، نامه‌ای‌ به‌ این‌مضمون‌ به‌ امام‌ نوشت‌: «ای‌ حسین‌! به‌ من‌ خبر رسیده‌ که‌ به‌ کربلا وارد شده‌ای‌، یزید بن‌معاویه‌ برای‌ من‌ نوشته‌ که‌ بر بستر نرم‌ نخوابم‌ و آرام‌ نگیرم‌، و غذای‌ سیر نخورم‌ تا تو را به‌خدای‌ خبیر ملحق‌ سازم‌ (بکشم‌)، یا آن‌ که‌ تسلیم‌ من‌ و حکم‌ یزید می‌شوی‌. والسلام‌»حضرت‌ نامه‌ را خواند و همان‌ دم‌ آن‌ را به‌ دور افکند. پیک‌ گفت‌: پاسخ‌ نامه‌ را بده‌. امام‌فرمودند: «این‌ نامه‌ پاسخ‌ ندارد» ابن‌ زیاد پس‌ از آنکه‌ از بی‌ اعتنایی‌ حسین‌ (ع) به‌ نامة‌خود مطلع‌ شد، بسیار خشمگین‌ شد و به‌ جمع‌ آوری‌ سپاه‌ برای‌ جنگ‌ با امام‌ حسین‌ (ع)پرداخت‌.

 

سوم‌ محرم‌ سال‌ 61 هجری‌ (ورود عمر بن‌ سعد و سپاهیانش‌ به‌ کربلا)

عبیدالله‌ بن‌ زیاد برای‌ مقابله‌ با امام‌ حسین‌ (ع) و مجبور کردن‌ وی‌ به‌ پذیرفتن‌بیعت‌ با یزید«عمربن‌ سعد ابن‌ ابی‌ وقاص‌» را در رأس‌ چهار تا شش‌ هزار نفر (به‌ اختلاف‌منابع‌) به‌ کربلا فرستاد و عمر در روز سوم‌ محرم‌ سال‌ 60 هجری‌ وارد کربلا شد و بلافاصله‌مذاکرات‌ خود را با امام‌ آغاز کرد عمر، حسین‌ (ع) را خوب‌ می‌شناخت‌ و می‌دانست‌ که‌ اومرد سازش‌ نیست‌، ولی‌ بیشتر مایل‌ بود تا کار بدون‌ جنگ‌ و با مصالحه‌ به‌ پایان‌ برسد.بنابراین‌ پس‌ از آنکه‌ نخستین‌ گفتگو بین‌ او و امام‌ صورت‌ گرفت‌، نامه‌ای‌ به‌ ابن‌ زیادنوشت‌ که‌ خدا را شکر که‌ فتنه‌ آرام‌ گرفت‌ و جنگ‌ برنخاست‌، چراکه‌ من‌ از حسین‌ پرسیدم‌که‌ چرا به‌ اینجا آمده‌ای‌؟ گفت‌: مردم‌ این‌ شهر از من‌ دعوت‌ کرده‌اند که‌ نزد آنها بیایم‌، حالاکه‌ شما نمی‌خواهید برمی‌ گردم‌» اما ابن‌ زیاد در پاسخ‌ نامه‌ ابن‌ سعد نوشت‌: کار را برحسین‌ سخت‌ گیر و آب‌ را بر او و یارانش‌ ببند، مگر اینکه‌ حاضر شوند با شخص‌ من‌ به‌ نام‌یزید بیعت‌ کند.

 

پنجم‌ محرم‌ سال‌ 61 هجری‌ (ورود شبث‌ بن‌ ربعی‌ با چهار هزار نفر سپاه‌ به‌ کربلا)

عبیدالله‌ بن‌ زیاد پس‌ از این‌ که‌ احساس‌ کرد عمر بن‌ سعد در مقابله‌ با امام‌ مصمم‌نیست‌، شبث‌ بن‌ ربعی‌ را در رأس‌ چهار هزار نفر نیروی‌ جنگی‌ به‌ کربلا فرستاد، شبث‌ روزپنجم‌ محرم‌ وارد کربلا شد و تحت‌ فرمان‌ عمر بن‌ سعد قرار گرفت‌. به‌ نوشتة‌ منابع‌ ابن‌زیاد در فاصلة‌ روزهای‌ سوم‌ تا دهم‌ محرم‌ افراد دیگری‌ را به‌ همراه‌ جنگجویان‌ به‌ کربلافرستاد. از جمله‌ سنان‌ ابن‌ انس‌ نخعی‌ را با چهار هزار نفر، عروة‌ بن‌ قیس‌ را با چهار هزارنفر شمر بن‌ ذی‌ الجوشن‌ را با چهار هزار نفر و نصر مازنی‌ را با سه‌ هزار نفر برای‌ جنگ‌ باامام‌ به‌ کربلا عازم‌ نمود.

 

هفتم‌ محرم‌ سال‌ 61 هجری‌ (رسیدن‌ دستور عبیدالله‌ بن‌ زیاد مبنی‌ بر بستن‌ آب‌برسپاه‌ امام‌)

نامه‌ عبیدالله‌ بن‌ زیاد مبنی‌ بر بستن‌ آب‌ بر روی‌ حسین‌ و یارانش‌ در صورت‌ خودداری‌ از بیعت‌ در روز هفتم‌ محرم‌ سال‌ 61 هجری‌ قمری‌ به‌ عمر بن‌ سعد رسید و عمر«عمر بن‌ حجاج‌» را با پانصد سوار مامور کرد تا با استقرار درکنار رودخانه‌ فرات‌ مانع‌ ازدسترسی‌ سپاه‌ امام‌ به‌ آب‌ شوند. بنابراین‌ از روز هفتم‌ محرم‌ تشنگی‌ نیز بر مشکلات‌ امام‌و همراهانش‌ اضافه‌ شد.

 

نهم‌ محرم‌ سال‌ 61 هجری‌ (ورود شمر بن‌ ذی‌ الجوشن‌ به‌ کربلا)

در روز نهم‌ محرم‌ «شمر بن‌ ذی‌ الجوشن‌» در راس‌ چهار هزار نفر سپاهی‌ واردکربلا شد .شمر حامل‌ نامه‌ای‌ از ابن‌ زیاد برای‌ عمر بن‌ سعد بود. بدین‌ مضمون‌ که‌ بدون‌فوت‌ وقت‌ جنگ‌ را با حسین‌ شروع‌ کند. شمر ضمن‌ تلاش‌ برای‌ تحریک‌ جنگ‌ و قتل‌امام‌ حسین‌ (ع) امان‌ نامه‌ای‌ هم‌ برای‌ پسران‌ ام‌ البنین‌ (عباس‌ ،عبدالله‌، جعفر و عثمان‌)آورد، آنان‌ نپذیرفتند. در عصر روز نهم‌ محرم‌ (تاسوعا) زمینه‌ برای‌ آغاز جنگ‌ فراهم‌ شد وعمر که‌ بیمناک‌ بود مبادا رقیبش‌ شمر سمت‌ فرماندهی‌ کل‌ را از دست‌ وی‌ خارج‌ کندشخصا تیری‌ در کمان‌ گذاشت‌ و سوی‌ خیمه‌های‌ امام‌ حسین‌ (ع) پرتاب‌ کرد و دیگران‌ رابه‌ شهادت‌ طلبید که‌ اولین‌ تیر را وی‌ پرتاب‌ کرده‌ است‌. در این‌ هنگام‌ امام‌ حسین‌ (ع) برادرش‌ عباس‌ را نزد عمر فرستاد و تقاضای‌ یک‌شب‌ مهلت‌ کرد، که‌ مورد موافقت‌ قرار گرفت‌. شکی‌ نیست‌ که‌ امام‌ مایل‌ به‌ جنگ‌ نبود و تاآخرین‌ لحظات‌ کوشید تا وجدان‌ خفته‌ این‌ مردم‌ دنیا خواه‌ را با سخنانی‌ که‌ سراسر خیرخواهی‌ و دلسوزی‌ و روشنگری‌ بود، بیدار سازد. به‌ آنان‌ گفت‌: که‌ این‌ آخرین‌ فرصتی‌ است‌که‌ برای‌ انتخاب‌ زندگی‌ آزاد به‌ آنان‌ داده‌ می‌شود. اگر این‌ فرصت‌ را از دست‌ بدهند دیگر،هیچگاه‌ روی‌ رستگاری‌ را نخواهند دید. اگر به‌ این‌ عزت‌ پشت‌ پا زنند، به‌ دنبال‌ آن‌ زندگی‌پر مذلتی‌ در انتظار ایشان‌ است‌ . برای‌ همین‌ بود که‌ نخستین‌ ساعات‌ روز دهم‌ محرم‌ نیز به‌ پیغام‌ بردن‌ و سخن‌گفتن‌ و خطبه‌ خواندن‌ گذشت‌. خطبه‌های‌ امام‌ در ساعات‌ آخر بیش‌ از آنکه‌ نشان‌ دهنده‌روح‌ آزادگی‌ و شرف‌ و پرهیزگاری‌ باشد، نمایانگر اوج‌ دلسوزی‌ بر مردم‌ گمراه‌ و تلاش‌انسانی‌ برای‌ نجات‌ مردم‌ است‌. جای‌ هیچ‌ تردیدی‌ نیست‌ که‌ سخنان‌ و اقدامات‌ امام‌برای‌ رهایی‌ از چنگ‌ دشمن‌ و یا بیم‌ از کشته‌ شدن‌، گفته‌ نشده‌ است‌، بلکه‌ بوی‌آشتی‌طلبی‌ و خیر خواهی‌ و دوستی‌ طلبی‌ می‌دهد. با فرا رسیدن‌ شب‌ نهم‌ محرم‌ عمر بن‌ سعد نماینده‌ای‌ را نزد امام‌ حسین‌ (ع)فرستاد و پیغام‌ داد: یک‌ امشب‌ را من‌ به‌ شما مهلت‌ می‌دهم‌، اگر تا صبح‌ تسلیم‌ شدی‌ من‌به‌ ابن‌ زیاد خبر می‌دهم‌، شاید تو را آزاد بگذارد و گرنه‌ پس‌ از گذشت‌ شب‌ نمی‌توانم‌ ازجنگ‌ خودداری‌ کنم‌. حسین‌ همان‌ پاسخی‌ را داد که‌ مکرر فرموده‌ بود: «من‌ مرگ‌ با عزت‌را بهتر از زندگی‌ با ذلت‌ می‌دانم‌». در آن‌ شب‌ (شب‌ عاشورای‌ سال‌ 61 هجری‌ قمری‌)امام‌ حسین‌ بار دیگر یارانش‌ را در رفتن‌ و یا ماندن‌ در کنار وی‌ و شهادت‌ مخیر گذارد وساعاتی‌ را به‌ ذکر و عبادت‌ حق‌ تعالی‌ گذراند تا اینکه‌ فردای‌ آن‌ روز یکی‌ ازاستثنایی‌ترین‌ روزهای‌ تاریخ‌ دمید.

 

دهم‌ محرم‌ سال‌ 61 هجری‌ (آغاز درگیری‌ سپاه‌ امام‌ حسین‌ (ع) با لشکر ابن‌ زیاد)

با دمیدن‌ فجر روز دهم‌ سال‌ 61 هجری‌ قمری‌ سرانجام‌ آنچه‌ نباید بشود، شد؛ یاآنچه‌ باید روی‌ دهد، آغاز گردید. عاشورا منشأ یک‌ سلسله‌ وقایع‌ تاریخی‌ و مظهرصحنه‌ای‌ خونین‌ است‌ که‌ آن‌ همه‌ مقدمات‌ برای‌ این‌ روز است‌ . این‌ همه‌ موخرات‌ که‌ درآینده‌ اتفاق‌ افتاد. اثر وقایع‌ این‌ روز تاریخی‌ است‌ اصحاب‌ اندک‌ امام حسین‌ (ع) در آن‌صحرای‌ خشک‌ در محاصره‌ انبوهی‌ از دشمنان‌ قرار گرفته‌ بودند، صفوف‌ سپاهیان‌ دوطرف‌ برای‌ آغاز جنگی‌ نابرابر آراسته‌ شد. در یک‌ سوی‌ میدان‌ حدود هفتاد و دو نفر سوار وپیاده‌ مهیای‌ جانبازی‌ بودند و در سوی‌ دیگر حدود بیست‌ ودو هزار نفر لشکر ماجراجوی‌پست‌ فطرت‌ انتقام‌ جوی‌ کینه‌ توز و منافق‌ قرار داشتند که‌ هر آن‌ انتظار می‌کشیدند با قتل‌فرزند پیامبر (ص) اموال‌ و دارایی‌های‌ او را به‌ غنیمت‌ بگیرند. قبل‌ از شروع‌ جنگ‌ عمر بن‌سعد بار دیگر حسین‌ (ع) را به‌ بیعت‌ با یزید فرا خواند، پاسخ‌ حسین‌ همان‌ بود که‌ بارهافرموده‌ بود: «مرگ‌ با عزت‌ در نظر حسین‌ بهتر است‌ از زندگی‌ با ذلت‌». آرایش‌ سپاه‌ امام‌ حسین‌ (ع) در روز عاشورا چنین‌ بود که‌ «زهیر بن‌ قین‌» را درمیمنه‌ سپاه‌ قرار داد. «حبیب‌ بن‌ مظاهر اسدی‌» را به‌ فرماندهی‌ میسره‌ لشکر گماشت‌.پرچم‌ را به‌ دست‌ حضرت‌ ابوالفضل‌ سپرد . به‌ دستور امام‌ در خندقی‌ که‌ قبلا اطراف‌خیمه‌ها کنده‌ بودند، آتش‌ روشن‌ کردند. عمر بن‌ سعد نیز صفوف‌ سپاه‌ خود را آراست‌، درحالی‌ که‌ حدود بیست‌ تا سی‌ هزار قشون‌ در اختیار داشت‌. فرماندهی‌ میمنه‌ سپاه‌ را به‌«عمربن‌ حجاج‌ بن‌ زبیدی‌» داد و شمر بن‌ ذی‌ الجوشن‌ عادی‌ را به‌ فرماندهی‌ میسره‌ سپاه‌منصوب‌ کرد، بر پیادگان‌ «عروه‌ بن‌ قیس‌ الحمس‌» را امیر کرد و بر رجاله‌ها و کلوخ‌ اندازها«شبث‌ بن‌ ربعی‌» را گماشت‌ و پرچم‌ را به‌ دست‌ «ذوید»، غلام‌ خود داد. پس‌ از آرایش‌ صفوف‌ دو سپاه‌، امام‌ حسین‌ (ع)، زهیر بن‌ قین‌، بریر بن‌ خضیر و حربن‌ یزید ریاحی‌ (که‌ به‌ سپاه‌ امام‌ ملحق‌ شده‌ بود) هر کدام‌ خطبه‌ای‌ در حقانیت‌ خاندان‌اهل‌ بیت‌ و عدم‌ مشروعیت‌ بنی‌ امیه‌ و یزید ایراد کردند. جنگ‌ آغاز شد و در جنگی‌ نابرابر یاران‌ حسین‌ (ع) به‌ قلب‌ سپاه‌ دشمن‌ حمله‌بردند و تا ظهر عاشورا تعدادی‌ از آنان‌ به‌ شهادت‌ رسیدند و افراد باقیمانده‌، نماز ظهر را به‌امامت‌ امام‌ حسین‌ (ع) خواندند. سپس‌ به‌ جنگ‌ با دشمن‌ پرداختند و تا حدود دو ساعت‌بعدازظهر همگی‌ به‌ شهادت‌ رسیدند. بنا به‌ اظهار منابع‌ اولین‌ کسی‌ که‌ در جنگ‌ با دشمن‌تن‌ به‌ تن‌ کشته‌ شد، حر بن‌ یزید ریاحی‌ بود و آخرین‌ شهید عباس‌ (ع) بود .در این‌ روزحتی‌ طفل‌ شش‌ ماهة‌ امام‌ نیز شربت‌ شهادت‌ نوشید. سرانجام‌ امام‌ حسین‌ (ع) پس‌ از آنکه‌ اهل‌ بیت‌ را امر به‌ صبر و بردباری‌ کرد، خودبه‌ میدان‌ جنگ‌ شتافت‌ و طی‌ خطبه‌ هایی‌ ضمن‌ دعوت‌ لشکر عمر به‌ تفکر و تدبر، برفضائل‌ خود و اهل‌ بیت‌ و مقام‌ خود و برادرش‌ حسن‌ (ع) در نزد پیامبر را برشمرد. سپس‌فرمود: «ای‌ گروه‌ دغا در ریختن‌ خون‌ پسر پیامبر شتاب‌ مکنید که‌ به‌ زیان‌ شما تمام‌خواهد شد، ای‌ ناکس‌ مردم‌ زشت‌ خو! سوگند به‌ خدای‌ بزرگ‌ که‌ آن‌ زنازاده‌ ما را بر آن‌داشت‌ که‌ بین‌ لباس‌ ذلت‌ و شهادت‌ یکی‌ را انتخاب‌ کنیم‌. ای‌ مردم‌! ما هرگز دستخوش‌ذلت‌ نمی‌ شویم‌....» سپس‌ با شجاعت‌ ودلاوری‌ بی‌ نظیر به‌ قلب‌ سپاه‌ دشمن‌ حمله‌ برد وپس‌ از وارد شدن‌ جراحات‌ بسیار بر بدن‌ مبارکش‌ و تحمل‌ ضربات‌ شمشیر، نیزه‌ و کمان‌ به‌شهادت‌ رسیدند. سر آن‌ حضرت‌ را «شمر بن‌ ذی‌ الجوشن‌ »یا «سنان‌ بن‌ انس‌» از پیکر جدا کرد،خولی‌ به‌ کوفه‌ نزد ابن‌ زیاد برد. جنگ‌ در حدود ساعت‌ چهار بعد از ظهر خاتمه‌ یافت‌. سپاهیان‌ ابن‌ زیاد پس‌ از شهادت‌ امام‌ حسین‌ (ع) به‌ خیمه‌های‌ خانوادة‌ امام‌ حمله‌بردند،آنها را غارت‌ نمودند و به‌ آتش‌ کشیدند و زنان‌ و کودکان‌ را در بیابان‌ آواره‌ کردند.ساعت‌های‌ آخر روز سپری‌ می‌شد. دیوانه‌ هایی‌ که‌ از خشم‌ و شهوت‌ و مال‌ و جاه‌ دنیا،جسم‌ و روحشان‌ را پر کرده‌ بود،پس‌ از آنکه‌ کشتند و سوختند وبردند و در مقابل‌ خودکوچکترین‌ مقاومتی‌ از زن‌ و مرد ندیدند، یکباره‌ به‌ خود آمدند و دانستند که‌ کاری‌ زشت‌کرده‌اند و از خود پرسیدند: سید جوانان‌ بهشت‌ را برای‌ خشنودی‌ مردی‌ تبهکار به‌ خاک‌ وخون‌ کشیدیم‌. پشیمان‌ شدند، اما دیگر دیر شده‌ بود. کوفه‌ یک‌ بار دیگر خواری‌ خود را به‌ زشت‌ترین‌ صورت‌ به‌ تاریخ‌ نشان‌ داد.

 

یازدهم‌ محرم‌ سال‌ 61 هجری‌ (حرکت‌ کاروان‌ اسراء از کربلا به‌ کوفه‌)

فردای‌ روز عاشورا یعنی‌ در یازدهم‌ محرم‌ سال‌ 61 هجری‌ قمری‌، به‌ دستورعمربن‌ سعد زنان‌ و کودکان‌ اهل‌ بیت‌ را از اطراف‌ جمع‌ آوری‌ کرده‌ و به‌ اسارت‌ گرفتند وپس‌ از آن‌که‌ عمر بن‌ سعد برکشته‌های‌ سپاه‌ خود نماز خواند و آنان‌ را دفن‌ کرد، اسرای‌ اهل‌بیت‌ را حرکت‌ داده‌، همراه‌ لشکریان‌ خویش‌ به‌ کوفه‌ و نزد عبیدالله‌ بن‌ زیاد بردند. خطبه‌های‌ آتشین‌ حضرت‌ زینب‌ (س‌) و امام‌ سجاد (ع) رسواگر چهره‌ زشت‌ بنی‌ امیه‌ درکوفه‌ و شام‌بود.

 


نوشته شده توسط : پویا آقاپور

[ نظر]


نظر من

جمعه 88 اردیبهشت 18 ساعت 12:25 عصر
<

به نظر من دین،مذهب،اسلام،ایمان و ... .این کلماتی که به کار بردم خیلی آسان می تونی بخونی یا بنویسی ولی هر کسی نمی تونه دارا باشه داشتن ایمان، داشتن صفت های خوب همه راه و روش داره ولی اگه شما هم دقت کنید می تونید ببینید که  ما تقریباً72میلیون جمعیت داریم ولی ... .شما تصور کنید اگه از این ملت فقط چندین نفر مسلمان واقعی بود ما حالا در این وضعیت

نبودیم ،مجبور نبودیم تو این دنیای بی رحم و طاقت فرسا  زندگی کنیم.ما همه مسلمانان یک دین داریم، کتاب مقدس ما قرآن هست ، 12 امام داریم ، آخرین پیامبرمان حضرت محمد (ص) هست. اما خیلی از ما ها مسلمان واقعی نیستیم.ما همه ی ملت ها به خاطر یک سیب یا گندم که آدم و حوا با خوردن آن ما را باعث پس دادن امتحان کردند.  درست است ما انسان ها موجودی با هوش ولی در عین حال اسیر نفسمان هستیم خیلی کمی از مردم چه مسلمان و چه یحودی ویا مسیحی وجود دارد که اسیر نفسشان نباشند.اگر آن هایی که وضع مالی خوبی دارند فقط مقداری از پولشان یا حتی لباس کهنه ی خودشان را به آن هایی که نیازمندند بدهند،نیازمندی کم خواهد شد.من نمی گم تمام مشکلات یک ملت حل خواهد شد ، همیشه مشکل پیش می آید ولی کم کردن آن یا تحمل آن در دست خود ما هست اگر ما اراده کنیم اگر ما به درگاه خدا پناه ببریم و از خدا مدد خواسته در شادی ها هم به یاد خدا باشیم ، خدا هم به ما کمک خواهد کرد .

آیا شما خبر دارید که خوردن و آشامیدن رسول خدا چگونه بود؟

رسول خدا(ص) با کمال فروتنی سر سفره می نشست، در غذا با فقیران و مستمندان همنشین می شد و با دست خود غذا به آن ها تعارف می کرد. محبوبترین سفره ها نزد ایشان سفره ای بود که افراد زیادی بر سر آن حاضر باشند. در هنگام غذا خوردن از زیر نظر گرفتن دیگری و نگاه به لقمه ی او پرهیز می کرد و نیز می فرمود: ما مردمی هستیم که تا گرسنه نشویم، غذا نمی خوریم؛ و چون بخوریم ، قبل از سیر شدن دست از غذا می کشیم.

 به راستی که رسول خدا اسوه ی نیکویی برای شماست.

من نمی گویم مثل پیامبران یا امامان شویم اما می توانیم از دستورات آنان پیروی کنیم.

این نظر من بود ولی امید وامید وارم شما هم در انجام این کار ها  تلاش کنیم.از شما در خواستی دارم، نظر خود را در باره ی مطالب بنویسید.


نوشته شده توسط : پویا آقاپور

[ نظر]


خواص منحصر به فرد خاک کربلا

جمعه 88 اردیبهشت 11 ساعت 12:12 عصر
< تربت حضرت سید الشّهداء بر اساس روایات موثّق آثار فراوانى دارد، از آن جمله : طبق روایات رسیده سجده کردن بر تربت حضرت حسین علیه السلام موجب قبولى نماز است ، که امام صادق علیه السلام مى فرماید: السُّجُودُ عَلى تُربَة الحُسین علیه السلام یَخرِقُ الحُجبُ السَّبعة . سجده کردن بر تربت امام حسین علیه السلام هفت حجاب را از (منع قبولى آن ) نماز بر مى دارد.

تربت حضرت سید الشّهداء بر اساس روایات موثّق آثار فراوانى دارد، از آن جمله :


1 - طبق روایات رسیده سجده کردن بر تربت حضرت حسین علیه السلام موجب قبولى نماز است ، که امام صادق علیه السلام مى فرماید: السُّجُودُ عَلى تُربَة الحُسین علیه السلام یَخرِقُ الحُجبُ السَّبعة . سجده کردن بر تربت امام حسین علیه السلام هفت حجاب را از (منع قبولى آن ) نماز بر مى دارد.


2 - ذکر با تسبیح تربت سیّدالشّهداءبراى هر ذکر چهل حسنه در نامه اعمال مى نویسند، و حتّى بدون ذکر، تسبیح را در دست چرخاندن هر یک بیست حسنه دارد.
3 - هر گاه کام نوزاد را با تربت سیّد الشّهداء باز کنند مانند اکسیرى که مس ‍ را به طلا مبدل میسازد و وجود نوزاد را از هر پلیدى دور نموده و محبّت اهل بیت رسول خدا(ص ) را در دل او مى کارد.
4 - بر لحد یعنى قبر هر میّتى که تربت کربلا باشد از عذاب قبر رهانیده میشود.
5 - تربت کربلا بر هر درد بى درمانى شفا بخش مى باشد کما اینکه بسیار تجربه شده است و در کتب مختلف ذکر گردیده است .
6 - خاک مقتل حسین بن على علیه السلام حصن ، یعنى حصار مى باشد از هر آفات و هر گزندى ، و هر کس آن را با خود حمل نماید، محفوظ خواهد ماند.
7 - آرام بخش تلاطم موّاج دریاهاست یعنى هرگاه دریا به تلاطم آید، و چاره از همه جا قطع گردد و کمى تربت کربلا بر آن بپاشند دریا آرام میگیرد.
8 - تربت مظلوم کربلا تحفه حوریان بهشت است آن گاه که در روز قیامت ماه و خورشیدى نیست تا نور افشانى کند و ظلمات محشر همه جا را فرا مى گیرد، به دستور خداوند خاک کربلا که تربت سیّدالشّهداء علیه السلام مى باشد برداشته شده و در بالاى بهشت قرار داده مى شود
و نور عظیمى از تربت آن حضرت همه جا را روشن مى کند و همه دیدگان را خیره مى سازد کما اینکه خورشید چشم انسان را مى زند و کسى نمى تواند مستقیم به آن نگاه کند.


نوشته شده توسط : پویا آقاپور

[ نظر]


خاک کربلا و هدیه ملائک

جمعه 88 اردیبهشت 11 ساعت 12:5 عصر
< در روایات میباشد که خداوند عالم خاک کربلا را تحفه و هدیه حورالعین قرار داده است ، چنانچه در کتاب شریف سفینة النّجاة روایت شده است که :
هر گاه ملائک ملا اعلى و مقرب درگاه خداوند بر زمین نزول مى کنند حورالعین به ایشان میگویند که از براى ما خاک کربلا و تسبیحى از آن ارض ‍ منوّر بیاورید.

سفینة النّجاة ص 56 .
داستانهایى از زمین کربلا

نوشته شده توسط : پویا آقاپور

[ نظر]


تصویری از روی حسین

جمعه 88 فروردین 21 ساعت 7:4 عصر
<

گفتمش نقاش را نقشی بکش از زندگی / با قلم نقش حبابی بر لب دریا کشید

گفتمش بهرم بکش تصویر مردان خدا / در بیابان تک درختی یکه و تنها کشید

گفتمش نامردمان این زمان را نقش کن / عکس یک خنجر ز پشت سر ، پی مولا کشید

گفتمش تصویری از لیلی و مجنون را بکش / عکس حیدر را کنار حضرت زهرا کشید

گفتمش بر روی کاغذ عشق را تصویر کن / در بیابان بلا تصویر یک سقا کشید

گفتمش از غربت و مظلومی و محنت بکش / فکر کرد و چار قبر خاکی از طاها کشید

گفتمش ایثار و رنج و صبر و ایمان را بکش / گریه کرد ، آهی کشید و زینب کبری کشید

گفتمش درد دلم را با که گویم ای رفیق ؟ / عکس مهدی را کشید و واقعاً زیبا کشید

گفتمش تصویر کن تصویری از روی حسین / گفت این یک را بباید خالق یکتا کشید !


نوشته شده توسط : پویا آقاپور

[ نظر]


یا حسین

جمعه 88 فروردین 21 ساعت 7:2 عصر
<

مرغ دل یک بامُ دارد دو هوا گه مدینه می رود گه کربلا
من آمدم با دو چشم تر کمی نظر به سوز آهم کن
سر بلندم کن گر چه افتادم از نگاه تو ، از نگاه تو
تو دنیا پیدا نمی شه قشنگ تر از اسم حسین
توی عشقای دو عالم، به خدا حسین و عشقه
این اشک نعمتی است ، که آسان نمی دهند
ای غریبه من ابر خونینی ، سایه بان توست
مسافران کاروانیان شده عیان زمین سرخ بلا
سر می زارم پیش پات ، با گریه شرمندگی
منظر دل های ماست، کرب و بلای حسین
منظر دل های ماست، کرب و بلای حسین
وصل غم قلب من قصه سنگ و آینه است
ز کربلا اومدم ، این دل جامونده تو حرمت
هنگام طواف عشق بستی چو احرامی
اگه منو رها کنی کسی برام نمی مونه
تا توی سینه نور عشق تو پا می گیره
در موج غصه ها به تلاطم کشیده کارم
ای شهیدا یه عمر دل من تنگ براتون
هل منت لله که دلم افتاد زیر قدمت
ای نور دو عینم مظلوم حسینم
همه شب از خون جگر دارم
غریب حسین غریب حسین
تویی که تنها نگین عرشی
رنگ آیینه ام گرفته رنگ حسین
آفرینش ز غبار قدم تو حسین
به سر هوای تو به دل تولایت 


نوشته شده توسط : پویا آقاپور

[ نظر]


یا حسین

جمعه 88 فروردین 21 ساعت 6:59 عصر
<

مرغ دل یک بامُ دارد دو هوا گه مدینه می رود گه کربلا
من آمدم با دو چشم تر کمی نظر به سوز آهم کن
سر بلندم کن گر چه افتادم از نگاه تو ، از نگاه تو
تو دنیا پیدا نمی شه قشنگ تر از اسم حسین
توی عشقای دو عالم، به خدا حسین و عشقه
این اشک نعمتی است ، که آسان نمی دهند
ای غریبه من ابر خونینی ، سایه بان توست
مسافران کاروانیان شده عیان زمین سرخ بلا
سر می زارم پیش پات ، با گریه شرمندگی
منظر دل های ماست، کرب و بلای حسین
منظر دل های ماست، کرب و بلای حسین
وصل غم قلب من قصه سنگ و آینه است
ز کربلا اومدم ، این دل جامونده تو حرمت
هنگام طواف عشق بستی چو احرامی
اگه منو رها کنی کسی برام نمی مونه
تا توی سینه نور عشق تو پا می گیره
در موج غصه ها به تلاطم کشیده کارم
ای شهیدا یه عمر دل من تنگ براتون
هل منت لله که دلم افتاد زیر قدمت
ای نور دو عینم مظلوم حسینم
همه شب از خون جگر دارم
غریب حسین غریب حسین
تویی که تنها نگین عرشی
رنگ آیینه ام گرفته رنگ حسین
آفرینش ز غبار قدم تو حسین
به سر هوای تو به دل تولایت 

 


نوشته شده توسط : پویا آقاپور

[ نظر]


   1   2   3   4      >