داستان کربلا - دیوانگان حسین
: منوي اصلي :
: درباره خودم :
: پيوندهاي روزانه :
: لوگوي وبلاگ :
: لينك دوستان من :
: لوگوي دوستان من :
: آرشيو يادداشت ها :
: جستجو در وبلاگ :
هشتم ذی الحجه سال 60 هجری (حرکت امام از مدینه به عراق )
امام حسین (ع) پس از دریافت نامة مسلم بن عقیل و احساس خطر از دژخیمانیزید، احرام حج خود را به عمره تبدیل کرد و پس از انجام مراسم عمره از احرام بیرون آمدو در روز سه شنبه روز ترویه (هشتم ذی الحجه سال 60 ه . ق) پس از شصت وپنج روزاقامت در مکه به اتفاق حدود هشتادو شش نفر مرد از شیعیان و دوستان و خانواده خود ازمکه بیرون آمده و به سوی عراق حرکت کرد. از سوی دیگر خبر ارسال نامههای مردمکوفه و دعوت از امام حسین (ع) برای آمدن به آن شهر یزید را نگران ساخت و پس ازمشورت با مشاوران خود تصمیم گرفت تا «نعمان بن بشیر» را از حکومت کوفه معزول و«عبیدالله بن زیاد» حاکم بصره را با حفظ سمت به حکومت کوفه منصوب نماید. عبیدالله پس از دریافت فرمان یزید مبنی بر انتصاب وی به حکومت کوفه بهاتفاق تعدادی از همراهانش به صورت مخفیانه وارد کوفه شد تا ضمن آزمایش واکنشمردم و میزان علاقه آنان به امام حسین (ع)، رهبران مخالفان یزید را شناسایی نماید.مردم کوفه که با استبداد شدید عبیدالله بن زیاد مواجه شدند به تدریج مسلم را تنهاگذاشته و از بیعت خود عقب نشینی کردند. مدتی بعد، پس از شناسایی محل استقرار مسلم، ایشان از خانة مختار به خانة«شریک بن اعور» رفت. شریک چند روز بعد درگذشت و مسلم به خانة «هانی بن عروه»رفت. اما عبیدالله که به وسیله جاسوسان خود از مخفی گاه مسلم و ارتباط او با یاران وهوادارنش مطلع شده بود، هانی را احضار و پس از شکنجه زندانی نمود.
هشتم ذی الحجه سال 60 هجری (خروج مسلم بن عقیل با همراهانش از کوفه)
همین که خبر دستگیری و زندانی شدنی هانی در شهر منتشر شد، مسلم دانستکه دیگر درنگ جایز نیست و باید از نهانگاه بیرون آید و جنگ را آغاز کند. پس جارچیانخود را فرستاد تا مردم را آگاه سازند. نوشتهاند از هیجده هزار تن که با او بیعت کرده بودندچهار هزار تن در خانه هانی و خانههای اطراف گرد آمده بودند. مسلم آنان را به دستههایی تقسیم کرد و هر دستهای را به یکی از بزرگان شیعه سپرد. دستهای از این جمعیتبه قصر ابن زیاد روانه شدند، ولی ابن زیاد موفق شد آن مردم بی تدبیر را با ایجاد اختلافو استفاده از حربه تهدید متفرق سازد. نتیجه این شد که در شامگاه آن روز جز سی تن با اونماندند. چون نماز مغرب را خواند. یک تن از یاران خود را همراه نداشت. مسلم چون نماز شام را خواند و خود را تنها دید در کوچههای کوفه سرگردان شد، درحالی که گروه زیادی در جستجوی وی بودند، تا سرانجام زنی به نام «طوعه» که از شیعیانعلی (ع) بود او را درون خانه برد و پناه داد. اما شب هنگام پسر وی از وجود مسلم در خانهمطلع شد و به ماموران عبیدالله خبر داد. همین که ابن زیاد پناهگاه مسلم را دانست،«محمد اشعث» را با شصت یا هفتاد تن برای دستگیری وی فرستاد .مسلم پس ازدرگیری با ماموران ابن زیاد ونشان دادن رشادتها و شجاعتهای بسیار مجروح ودستگیر شد و در روز نهم ذی الحجه سال 60 هجری قمری به همراه هانی به دستور ابنزیاد به شهادت رسید. امام حسین (ع) در مسیر خود از مدینه به کربلا ابتدابه منزل «ذات عرق »رسید کهدر ذات عراق «بشر بن غالب اسدی» که از عراق میآمد با سید الشهداء ملاقات کرد و ازاوضاع عراق باخبر شد. در همین منزل بود که فرزدق رسید وسئوال کرد: یابن رسول الله درموقع حج چرا عجله کردی ؟امام پاسخ داد: اگر من شتاب نمیکردم در مکه مرا دستگیرمیکردند و با ریختن خون من در خانه خدا احترام کعبه را از بین میبردند. آن گاه حضرتاز اوضاع کوفه وعراق سوال کرد، فرزدق پاسخ داد: دلهایشان با تو و شمشیرهایشان علیهتوست.» سپس کاروان امام از ذات عراق به سمت «حاجز» (که وادیی است در مکه که مردمکوفه وبصره برای رسیدن به مدینه از این راه میروند و منزل و فرودگاه حجاج است)حرکت کرد. در این منزل بود که امام نامهای به اهل کوفه نوشت (و آن در واقع پاسخ نامةمسلم بن عقیل بود) و خبر حرکت امام و همراهانش ازمکه به سمت عراق به اهالی اطلاعداده شد.و سپس حسین (ع) نامه را به «قیس بن مسهر صیداوی» داد تا همراه عبداللهبن یقطر به کوفه برساند. قیس وهمراهش چون به قادسیه رسیدند، جاسوسان عبیداللهآنان را شناسایی کردند،و «حصین بن نمیر تمیمی» را دستگیر کرد و چون قیس نامه راخورده بود و حاضر به افشای متن نامه نشد، به دستور ابن زیاد او را از بالای ساختماندارالاماره کوفه به پایین پرتاب کردند و به شهادت رسید. امام و همراهانش سپس از حاجزبه« عیون» آمدند (و آنجا فرودگاه زوار بصره بود که در آن گودالهایی وجود داشت که آبدر آنها جمع شده بود.) در این محل «عبدالله بن مطیع عدوی» به حضور امام رسید و امامرا از عزیمت به کوفه منع کرد. امام در پاسخ فرمود:«احترام به خدا و رسول (ص) و قریش وعرب به این است که من زیر بار زور نروم» و حرکت کرد. سپس کاروان امام از عیون، به منزل «حزیمه» رسید و یک شب در این منزلاقامت گزید وآن گاه راهی «زرود» از منازل معروف بین مکه و کو فه شدند. در این محلامام با «زهیر بن قین بجلی» که عازم سفرحج بود، ملاقات کرده و زهیر سرانجامبهحسین(ع) پیوست. بنا به نوشته پارهای از منابع در همین منزل امام از شهادتمسلمبن عقیل و هانی بن عروه و تغییر کوفه مطلع شد. بسیار نگران و پریشان حال شد وبا صدای بلند گریست. در هر حال حسین (ع) چون از کشته شدن مسلم و هانی و نیز قتل دو پیکی که بهکوفه فرستاده بود، مطلع گشت، همراهان خود را فرا خواند و چون میخواست ذمة مردمهمراهش را از تعهد، آزاد سازد به آنان گفت:«خبر جانگدازی به من رسیده است، مسلم وهانی کشته شدهاند. شیعیان ما را رها کردهاند. حالا خود میدانید، هر که نمیخواهد تاپایان با ما باشد، بهتر است راه خود را بگیرد و برود» گروهی رفتند این گروه مردمی بودندکه دنیا را میخواستند، گروهی هم ماندند و آنان مسلمانان راستین بودند. پس از حرکت از «زرود» امام و همراهانش هنگام غروب به سرزمین «ثعلبیه»رسیدند. به نوشتة برخی منابع «عبدالله بن سلیمان» و «خدری بن مشعل» و احتمالا«عبدالله بن سلیم» و «المنذری بن مشعل» که پس از پایان مراسم حج قصد داشتند خودرا به امام برسانند در بین راه با مردی از قبیله بنی اسد روبه رو شدند و از وی اوضاع کوفه راپرسیدند، گفت: من بیرون نیامدم، مگر شاهد قتل مسلم بن عقیل و هانی بن عروه بودم.دیدم کشته آنها را در بازار روی زمین میکشیدند. آنان پس از ملاقات خود را به کاروان امام رسانیده و از آن حضرت خواستند که ازاین سفر منصرف شود، ولی امام نپذیرفت و فرمود: قضای الهی جاری میشود و منمامورم به این سفر بروم. پارهای از منابع هم برخورد امام حسین (ع) و فرزدق را در اینمحل میدانند. درهر حال امام و همراهانش از ثعلبیه به طرف منزل «شقوق» حرکتکردند. در این محل هم امام با مردی که از کوفه میآمد، برخورد کرد و از وی خبر حوادثکوفه را گرفت . در این منزل امام جنایات بنی امیه و کشتار اصحاب پیامبر (ص) و دوستانعلی(ع) را برای حاضران متذکر شد. سپس کاروان امام و همراهانش در منزلی به نام«زباله» وارد شد. در این سرزمین مردی خبر قتل «قیس بن مسهر صیداوی» را داد و بازهم امام در حالی که بسیار متاثر بود، در جلسهای که تشکیل داد، همراهان خود را درجریان حوادث قرار داد و از آنان خواست هر که میخواهد برگردد.سپس قافله از زبالهحرکت کرد تا به منزل «بطن العقبه» پیش رفتند و پس از اقامت کوتاهی به طرف منزل«شراف» یا «اشراف» حرکت کردند دراین منزل شب را ماندند کاروان پس از استراحتمقداری آب برداشتند و نزدیک نیم روز راه پیمودند؛ که با سپاه اعزامی عبیدالله بن زیاد بهفرماندهی «حر بن یزید ریاحی» روبه رو شدند. امام و اصحابش به سمت «ذوحسم»حرکت کردند. در اینجا بود که حر راه بر کاروان امام بست. امام فرمود: «این مردم مرا به سرزمینخود خواندهاند تا با یاری آنان بدعتهایی را که در دین خدا پدید آمده است ،بزدایم. ایننامههای آنهاست و دستور داد تا دعوت نامههای مردم کوفه را به حر نشان بدهند، حال اگرپشیمان اند بر میگردم» حر گفت: «من از جمله نامه نگاران نیستم و از این نامهها همخبری ندارم. امیر من،مرا مامور کرده است، هرجا تو را دیدم، راه بر تو گیرم و تو را نزد اوببرم.» بدیهی است که امام حسین (ع) پیشنهاد وی را نمیپذیرد و او هم امام را رهانمیکند تا به حجاز برگردد و حتی به او اجازه نمیدهد که در منزلی آباد و پر آب و علففرودآید. سرانجام پس از مذاکرات بسیار موافقت شد تا کاروان امام به راهی برود که نه بهسوی مکه باشد و نه به سوی کوفه، تا دستور جدید عبیدالله بن زیاد برسد. در همین منزل(ذوحسم) بود که امام خطبه بسیار مهمی ایراد کرد و به برخی اهداف خود از قیام اشارهکردند.در گرمای ظهر امام دستور داد تا یارانش سپاهیان حر را که بسیار تشنه بود، سیرابسازند و در حالی که سیدالشهداء و همراهانش به طرف قادسیه پیش میرفتند،حر بالشکریانش به فاصله کوتاهی آنان را تعقیب میکرد تا اینکه به سرزمین وسیعی به نام«بیضه» رسیدند. در این منزل امام برای سپاه حر خطبهای خواند وقایع را برای آنان بهروشنی بیان کرد .سپس قافله مکه از بیضه وارد سرزمینی به نام «الرهیمه» شد.در اینجا بامردی از اهل کوفه به نام «ابوهرم» ملاقات کرد، و در پاسخ به سوال وی در مورد علتخروج از مکه، انگیزة قیام و حرکت خود را بیان فرمودند.کاروان امام سپس به محلی به نام «عذیب» رسیدند و امام از اصحاب خود پرسید:راه از کدام طرف است؟ بنا به اظهار برخی از منابع، «طرماح بن عدی الطائی» که از کوفهآمده بود، راه را به امام نشان داد و از آن حضرت خواستند تا بازگردد. امام در پاسخ فرمود:خداوند تو را جزای خیر بدهد، اما من معاهدهای با این مردم و عهدی با خدا دارم که بایدبدان عمل کنم» این سخنها را گفتند و رفتند تا به منزل «قصر بنی مقاتل» رسیدند. درمنزل قصر بنی مقاتل امام با «عبدالله بن حر جعفی» ملاقات کردند و از وی خواست کهدر این سفر همراه او باشد ولی او قبول نکرد و از امام خواست تا اسب و شمشیر او را بپذیرد.حسین (ع) دیگر اعتنایی به او نکرد. پس از حادثه عاشورا وی پیوسته تأسف میخورد کهچرا چنان توفیق بزرگی را از دست داده است. حسین و همراهانش پس از برداشتن آب بسیار، شبانه از قصر بنی مقاتل به طرف«نینوا» (از قراء کوفه) حرکت کردند وصبحگاهان به این محل رسیدند. اینجا بود کهقاصدی به نام «مالک بن نسر کندی» نامهای از عبیدالله بن زیاد به این مضمون برایحر آورد: «چون این نامه و فرستادة من رسید بر حسین سخت بگیر و او را جز در بیابان بیپناهگاه و بی آب فرود نیاور، من فرستاده خود را مامور کردم که با تو باشد و او تو را رهانخواهد کرد تا مرا از اجرای اوامر آگاهسازد».
دوم محرم سال 60 هجری (ورود امام حسین (ع) و یارانش به سرزمین کربلا)
پس از رسیدن نامه عبیدالله بن زیاد، حر تغییر رویه داد و قصد داشت تا مانع ازحرکت امام شود؛ زیرا نینوا نه آب داشت و نه آبادانی و با دستور عبیدالله هماهنگی لازم راداشت . اما پس از گفتگوهای بسیار امام و همراهانش به طرف سرزمین کربلا حرکتکرده و روز چهارشنبه اول محرم یا پنج شنبه دوم محرم سال 60 هجری قمری، در اینسرزمین فرود آمدند. به نوشته منابع چون ابی عبدالله وارد سرزمین کربلا شدند، اسب آنحضرت قدم از قدم برنداشت. حضرت فرمودند: این سرزمین را چه مینامند؟ گفتند:کربلا، امام ضمن خواندن اشعاری، دستور داد تا خیمهها را در آن محل سرپاکنند. عبیدالله بن زیاد پس از اطلاع از رسیدن امام حسین (ع) و یارانش، نامهای به اینمضمون به امام نوشت: «ای حسین! به من خبر رسیده که به کربلا وارد شدهای، یزید بنمعاویه برای من نوشته که بر بستر نرم نخوابم و آرام نگیرم، و غذای سیر نخورم تا تو را بهخدای خبیر ملحق سازم (بکشم)، یا آن که تسلیم من و حکم یزید میشوی. والسلام»حضرت نامه را خواند و همان دم آن را به دور افکند. پیک گفت: پاسخ نامه را بده. امامفرمودند: «این نامه پاسخ ندارد» ابن زیاد پس از آنکه از بی اعتنایی حسین (ع) به نامةخود مطلع شد، بسیار خشمگین شد و به جمع آوری سپاه برای جنگ با امام حسین (ع)پرداخت.
سوم محرم سال 61 هجری (ورود عمر بن سعد و سپاهیانش به کربلا)
عبیدالله بن زیاد برای مقابله با امام حسین (ع) و مجبور کردن وی به پذیرفتنبیعت با یزید«عمربن سعد ابن ابی وقاص» را در رأس چهار تا شش هزار نفر (به اختلافمنابع) به کربلا فرستاد و عمر در روز سوم محرم سال 60 هجری وارد کربلا شد و بلافاصلهمذاکرات خود را با امام آغاز کرد عمر، حسین (ع) را خوب میشناخت و میدانست که اومرد سازش نیست، ولی بیشتر مایل بود تا کار بدون جنگ و با مصالحه به پایان برسد.بنابراین پس از آنکه نخستین گفتگو بین او و امام صورت گرفت، نامهای به ابن زیادنوشت که خدا را شکر که فتنه آرام گرفت و جنگ برنخاست، چراکه من از حسین پرسیدمکه چرا به اینجا آمدهای؟ گفت: مردم این شهر از من دعوت کردهاند که نزد آنها بیایم، حالاکه شما نمیخواهید برمی گردم» اما ابن زیاد در پاسخ نامه ابن سعد نوشت: کار را برحسین سخت گیر و آب را بر او و یارانش ببند، مگر اینکه حاضر شوند با شخص من به نامیزید بیعت کند.
پنجم محرم سال 61 هجری (ورود شبث بن ربعی با چهار هزار نفر سپاه به کربلا)
عبیدالله بن زیاد پس از این که احساس کرد عمر بن سعد در مقابله با امام مصممنیست، شبث بن ربعی را در رأس چهار هزار نفر نیروی جنگی به کربلا فرستاد، شبث روزپنجم محرم وارد کربلا شد و تحت فرمان عمر بن سعد قرار گرفت. به نوشتة منابع ابنزیاد در فاصلة روزهای سوم تا دهم محرم افراد دیگری را به همراه جنگجویان به کربلافرستاد. از جمله سنان ابن انس نخعی را با چهار هزار نفر، عروة بن قیس را با چهار هزارنفر شمر بن ذی الجوشن را با چهار هزار نفر و نصر مازنی را با سه هزار نفر برای جنگ باامام به کربلا عازم نمود.
هفتم محرم سال 61 هجری (رسیدن دستور عبیدالله بن زیاد مبنی بر بستن آببرسپاه امام)
نامه عبیدالله بن زیاد مبنی بر بستن آب بر روی حسین و یارانش در صورت خودداری از بیعت در روز هفتم محرم سال 61 هجری قمری به عمر بن سعد رسید و عمر«عمر بن حجاج» را با پانصد سوار مامور کرد تا با استقرار درکنار رودخانه فرات مانع ازدسترسی سپاه امام به آب شوند. بنابراین از روز هفتم محرم تشنگی نیز بر مشکلات امامو همراهانش اضافه شد.
نهم محرم سال 61 هجری (ورود شمر بن ذی الجوشن به کربلا)
در روز نهم محرم «شمر بن ذی الجوشن» در راس چهار هزار نفر سپاهی واردکربلا شد .شمر حامل نامهای از ابن زیاد برای عمر بن سعد بود. بدین مضمون که بدونفوت وقت جنگ را با حسین شروع کند. شمر ضمن تلاش برای تحریک جنگ و قتلامام حسین (ع) امان نامهای هم برای پسران ام البنین (عباس ،عبدالله، جعفر و عثمان)آورد، آنان نپذیرفتند. در عصر روز نهم محرم (تاسوعا) زمینه برای آغاز جنگ فراهم شد وعمر که بیمناک بود مبادا رقیبش شمر سمت فرماندهی کل را از دست وی خارج کندشخصا تیری در کمان گذاشت و سوی خیمههای امام حسین (ع) پرتاب کرد و دیگران رابه شهادت طلبید که اولین تیر را وی پرتاب کرده است. در این هنگام امام حسین (ع) برادرش عباس را نزد عمر فرستاد و تقاضای یکشب مهلت کرد، که مورد موافقت قرار گرفت. شکی نیست که امام مایل به جنگ نبود و تاآخرین لحظات کوشید تا وجدان خفته این مردم دنیا خواه را با سخنانی که سراسر خیرخواهی و دلسوزی و روشنگری بود، بیدار سازد. به آنان گفت: که این آخرین فرصتی استکه برای انتخاب زندگی آزاد به آنان داده میشود. اگر این فرصت را از دست بدهند دیگر،هیچگاه روی رستگاری را نخواهند دید. اگر به این عزت پشت پا زنند، به دنبال آن زندگیپر مذلتی در انتظار ایشان است . برای همین بود که نخستین ساعات روز دهم محرم نیز به پیغام بردن و سخنگفتن و خطبه خواندن گذشت. خطبههای امام در ساعات آخر بیش از آنکه نشان دهندهروح آزادگی و شرف و پرهیزگاری باشد، نمایانگر اوج دلسوزی بر مردم گمراه و تلاشانسانی برای نجات مردم است. جای هیچ تردیدی نیست که سخنان و اقدامات امامبرای رهایی از چنگ دشمن و یا بیم از کشته شدن، گفته نشده است، بلکه بویآشتیطلبی و خیر خواهی و دوستی طلبی میدهد. با فرا رسیدن شب نهم محرم عمر بن سعد نمایندهای را نزد امام حسین (ع)فرستاد و پیغام داد: یک امشب را من به شما مهلت میدهم، اگر تا صبح تسلیم شدی منبه ابن زیاد خبر میدهم، شاید تو را آزاد بگذارد و گرنه پس از گذشت شب نمیتوانم ازجنگ خودداری کنم. حسین همان پاسخی را داد که مکرر فرموده بود: «من مرگ با عزترا بهتر از زندگی با ذلت میدانم». در آن شب (شب عاشورای سال 61 هجری قمری)امام حسین بار دیگر یارانش را در رفتن و یا ماندن در کنار وی و شهادت مخیر گذارد وساعاتی را به ذکر و عبادت حق تعالی گذراند تا اینکه فردای آن روز یکی ازاستثناییترین روزهای تاریخ دمید.
دهم محرم سال 61 هجری (آغاز درگیری سپاه امام حسین (ع) با لشکر ابن زیاد)
با دمیدن فجر روز دهم سال 61 هجری قمری سرانجام آنچه نباید بشود، شد؛ یاآنچه باید روی دهد، آغاز گردید. عاشورا منشأ یک سلسله وقایع تاریخی و مظهرصحنهای خونین است که آن همه مقدمات برای این روز است . این همه موخرات که درآینده اتفاق افتاد. اثر وقایع این روز تاریخی است اصحاب اندک امام
یازدهم محرم سال 61 هجری (حرکت کاروان اسراء از کربلا به کوفه)
فردای روز عاشورا یعنی در یازدهم محرم سال 61 هجری قمری، به دستورعمربن سعد زنان و کودکان اهل بیت را از اطراف جمع آوری کرده و به اسارت گرفتند وپس از آنکه عمر بن سعد برکشتههای سپاه خود نماز خواند و آنان را دفن کرد، اسرای اهلبیت را حرکت داده، همراه لشکریان خویش به کوفه و نزد عبیدالله بن زیاد بردند. خطبههای آتشین حضرت زینب (س) و امام سجاد (ع) رسواگر چهره زشت بنی امیه درکوفه و شامبود.
نوشته شده توسط : پویا آقاپور