پویا آقاپور - دیوانگان حسین
: منوي اصلي :
: درباره خودم :
: پيوندهاي روزانه :
: لوگوي وبلاگ :
: لينك دوستان من :
: لوگوي دوستان من :
: آرشيو يادداشت ها :
: جستجو در وبلاگ :
نوشته شده توسط : پویا آقاپور
داستان زیر درباره ی ملاقات خداوند با دخترکی است .حتمآ بخونید.بسیار زیباست.
ملاقات
ظهر یک روز سرد زمستانی، وقتی امیلی به خانه برگشت، پشت در پاکت نامه ای را دید که نه تمبری داشت و نه مهر اداره پست روی آن بود. فقط نام و آدرسش روی پاکت نوشته شده بود. او با تعجب پاکت را باز کرد و نامه ی داخل آن را خواند:
« امیلی عزیز،
عصر امروز به خانه تو می آیم تا تو را ملاقات کنم.
با عشق، خدا»
امیلی همان طور که با دست های لرزان نامه را روی میز می گذاشت، با خود فکـر کرد که چـرا خـدا مـی خواهد او را ملاقات کند؟ او که آدم مهمی نبود. در همین فکرها بود که ناگهان کابینت خالی آشپزخانه را به یاد آورد و با خود گفت:« من، که چیزی برای پذیرایی ندارم!» پس نگاهی به کیف پولش انداخت. او فقط 5 دلار و 40 سنت داشت. با این حال به سمت فروشگاه رفت و یک قرص نان فرانسوی و دو بطری شیر خرید. وقتی از فروشگاه بیرون آمد، برف به شدت در حال بارش بود و او عجله داشت تا زود به خانه برسد و عصرانه را حاضر کند. در راه برگشت، زن و مـرد فقیـری را دیـد که از سـرمـا مـی لرزیدند. مرد فقیر به امیلی گفت:« خانم، ما خانه و پولی نداریم. بسیار سردمان است و گرسنه هستیم. آیا امکان دارد به ما کمکی کنید؟»
امیلی جواب داد:« متاسفم، من دیگر پولی ندارم و این نان ها را هم برای مهمانم خریده ام.»
مرد گفت:« بسیار خوب خانم، متشکرم» و بعد دستش را روی شانه همسرش گذاشت و به حرکت ادامه دادند.
همان طور که مرد و زن فقیر در حال دور شدن بودند، امیلی درد شدیدی را در قلبش احساس کرد. به سرعت دنبال آنها دوید: « آقا، خانم، خواهش می کنم صبر کنید.» وقتی امیلی به زن و مرد فقیر رسید، سبد غذا را به آنها داد و بعد کتش را درآورد و روی شانه های زن انداخت.
مرد از او تشکر کرد و برایش دعا کرد. وقتی امیلی به خانه رسید، یک لحظـه ناراحت شـد چون خـدا می خواست به ملاقاتش بیاید و او دیگر چیزی برای پذیرایی از خدا نداشت. همـان طور که در را بـاز می کرد، پاکت نامه دیگری را روی زمین دید. نامه را برداشت و باز کرد:
« امیلی عزیز،
از پذیرایی خوب و کت زیبایت متشکرم،
با عشق، خدا»
نوشته شده توسط : پویا آقاپور
نوشته شده توسط : پویا آقاپور
به این ترتیب، ولایت و رهبرى على علیه السّلام پس از پیامبر صلّى اللَّه علیه و آله از سوى خدا اعلام گردید.
نوشته شده توسط : پویا آقاپور
جای همتون خالی الان از حرم اقا امام رضا (ع) برگشتم دیشب ساعت ?? رفته بودم بعد اینکه نماز صبح
رو خوندم برگشتم خونه . حرم مثل همیشه خیلی شلوغ بود حتی میشه گفت شلوغتر از قبل . معمولا
وقتی دعای کمیل تموم میشه اکثرا میرن و حرم خلوت تر می شه اما دیشب خلوت که نشد هیچ حتی
شلوغتر هم شده بود .قربونت بشیم اقا چه صفایی داره حرمت ادم وقتی تو صحن میشینه خودشو کلا
فراموش میکنه یه حال عجیبی به ادم دست میده . اگه حال خودشو حفظ کنه میشه آسمونی
راستش نذر دارم چهل شب جمعه برم حرم البته اگه نشد روز جمعه حتما میرم . میخوام تمام شب واسه
یکی دعا کنم . یکی که خیلی برام عزیزه و یه مدتیه که ازش بیخبرم .البته مهمتر از اون واسه سلامتی و
ظهور مولامون آقا امام زمان (علیه السلام )
الان هم که روز جمعه هست و متعلق به آقا . همه با هم دعای فرج رو زمزمه کنیم
یا حق
نوشته شده توسط : پویا آقاپور
نوشته شده توسط : پویا آقاپور
السلام علیک یا فاطمه المعصومه
هر که را ره در حریم بضعه ی موسی دهند
روز محشر جایش اندر جنه الماوی دهند
در رواق حضرت معصومه اخت الرضا
پاس خدمت حوریان عالم بالا دهند
گر بهشت جاودانی طالبی در قم بیا
چون برات جنت فردوس را اینجا دهند
در یکی بخشش به هنگام عطای فاطمه
صد هزاران ملک جم دارایی دارا دهند
گز شهنشاهان عطای دنیوی بنموده اند
اندر این دربار هم دنیا و هم عقبی دهند
در سحرگاهان به هنگام مناجات و اذان
خلق را گویی ندا از عالم اعلی دهند
دوستان جای شما خالی که بر زوار او
ای بسا منشور آزادی که با امضا دهند
در رواق دختر باب الحوائج فاطمه
حاجت مردم به امر مادرش زهرا دهند
واصلا گر معرفت باشد کسی را در حقش
کور اگر باشد ز لطفش دیده ی بینا دهند
نوشته شده توسط : پویا آقاپور
راستی دیشب نرسیدم آپ کنم این قصه را گذاشته بودم برای ولادت حضرت معصومه علیها السلام براتون بگذارم
سید علی رضوی یکی از خدام کشیک حرم حضرت معصومه علیها السلام می گه:
( اون زمونها که هنوز برق توی شهر قم نیومده بود و تازه موتور برق بزرگی برای حرم آورده بودن و چراغهای حرم را با برق موتور برق روشن می کردن ، اول شب چراغهای حرم و گلدسته ها را روشن می کردن و آخر شب هم خاموش می کردن تا نزدیکهای اذان صبح دو مرتبه روشن می کردن و بعد هم نزدیک طلوع آفتاب خاموش می کردن . دریکی از شبهای سرد و برفی زمستان که کشیک حرم نوبت من بود اواخر شب مثل هر شب چراغهای گلدسته ها و حرم را خاموش کردم و خوابیدم اما هنوز پلک چشمهام درست روی هم نرفته بود که یه خانومی را در خواب دیدم که فرمود: بلند شو چراغهای گلدسته های حرم را روشن کن! بیدار شدم اما جدی نگرفتم و خوابیدم. دو مرتبه همان خانم را در خوابد دیدم که فرمود بلند شو چراغهای گلدسته ها را روشن کن. باز بیدار شدم ولی جدی نگرفتم و با خودم گفتم: اگر از من فردا بپرسن چرا دیشب بیخودی موتور برق را روشن کردی من که نمی تونم بگم خواب دیدم چون کسی از من قبول نمی کنه . باز خوابیدم در مرتبه سوم همان خانم با نارحتی فرمود: مگر نگفتم بلند شو چراغهای گلدسته ها را روشن کن ؟! این دفعه دیگه یقین کردم که سری در کار هست و این خود حضرت معصومه علیها السلام بودن که به خواب من اومدن . بلند شدم موتور برق را روشن کردم و چراغهای گلدسته ها را هم روشن کردم و خوابیدم اما نمی دونستم سر کار چیه ؟صبح که شد بلند شدم ... چراغهای حرم را روشن کردم و دربهای حرم را هم باز کردم و مشغول تهجدو نماز شب شدم ولی همش تو این فکر بود که این خواب دیشب چی بود؟ روز بعد وقتی که ایستاده بودم دم درب حرم و زوار وارد حرم می شدن همین طور که ایستاده بودم یه وقت سه تا از زائرین که داشتن وارد حرم می شدن توجه من رو به خودشون جلب کردن داشتن با هم حرف می زدن و وارد حرم می شدن . یه وقت دیدم یکی از اونها گفت: عجب دیشب حضرت معصومه علیها السلام به فریادمون رسیدها ! اگه دیشب چراغهای گلدسته های حرم روشن نشده بود ما راه قم را پیدا نمی کردیم (چون برف همه جاده ها را پوشونده بود ) و توی اون سرما یا خوراک گرگ بیابون شده بودیم یا اینکه توی برف و یخبندون تلف شده بودیم . اینجا بود که فهمیدم خواب دیشب یه کرامتی بوده از حضرت معصومه علیها السلام .
منبع : کریمه اهل بیت نوشته استاد علی اکبر مهدی پور
نوشته شده توسط : پویا آقاپور
السلام علیک یا محمد بن علی الجواد
شهادت نهمین اختر تابناک آسمان امامت و ولایت را به شما تسلیت عرض می نماییم .
این هم یه عکس قدیمی از حرم حضرت جواد الائمه و آقا موسی بن جعفر علیهما السلام .
زاده زهرا میان حجره افغان می کند
درد دل با کردگار حی سبحان می کند
گاه می پیچد ز درد و گاه می نالد ز غم
گاهی اظهار عطش با قلب سوزان می کند
بسکه جانسوز است آه و ناله ی آن شاه دین
شعله بر جان می زند دل را پریشان می کند
تا سه روز آن پیکر قرآن ناطق را عدو
همچو گنجی پر بها در خانه پنهان می کند
خدا را به حق آقا جواد الائمه علیه السلام و به سوز جگر آن امام مظلوم قسم می دهیم فرج آقایمان امام زمان را نزدیک بفرماید .
انشالا همتون را به زودی زود تو صحن و سرای با صفای آقا امام جواد و حضرت موسی بن جعفر در کاظمین ببینم . به امید اون روز یا علی .
نوشته شده توسط : پویا آقاپور
بچه بودم که مادرم حرز تو گردنم میکرد
وقتی محرم میومد پیرهن سیاه تنم میکرد
لباسه پادشاهیه پیرهن سیاهه روضه هات
میخوام بشم آقا فقط خاکه پای غلام سیات
سیاه پوشه حسینیه بهشت دنیایه منه
بنازمش همه میگن حسین فقط ماله منه
ماه محرم هم رسید و موقع به تن کردن احرام عشق، لباس سیاه که تنت می کنی این سینه ات عزاخونه امام حسین میشه، خونه ی دلت رو وقف حضرت زهرا می کنی ، فقط حواست باشه که وقتی لباس سیاه پوشیدی اول حرفات رو با حضرت زهرا علیها السلام بزن، بگو بی بی جان شنیدم فرزندت امام صادق علیه السلام فرموده: هیچ کس برای امام حسین علیه السلام گریه نمی کنه مگر اینکه دل مادرمون حضرت زهرا علیها السلام را به دست آورده وبا اون حضرت همدردی کرده و مادرمون رو توی گریه کردن برای امام حسین علیه السلام یاری کرده! بی بی جان به خدا خودت می دونی که من این لیاقت رو توی خودم نمی دونم که بخوام با شما همدردی کنم ولی بی بی جان خودت خوب می دونی که وقتی ماه محرم میشه توی این دل من زلزله میشه، انگاری دیگه این دل سیاه و آلوده از گناه هوایی میشه، بدجوری هم هوای کربلا به سرش می زنه، نکنه یه وقت منو به خاطر گناهانم از در خونه ی حسینت رد کنی، حاشا به کرمت خانم!
بی بی جان ! ( اینها را دارم برای تو عزادار حسین و سینه زن امام حسین میگم که امشب حواست رو جمع کنی و بدونی برای کی داری گریه میکنی، بدونی که این گدایی در خونه امام حسین را به هر کسی نمی دن! قدر خودت رو بدون مواظب باش کلاه سرت نره حواست رو خوب جمع کن ببین از امشب چه طور می تونی دل فاطمه زهرا علیها السلام رو به دست بیاری ! یه وقت چشمات رو باز می کنی می بینی دهه ی محرم تموم شد و مثل من سرت بی کلاه موند!
باز هم به قول مرحوم حاج احمد دلجو که از نوکرای با اخلاص امام حسین توی تهران بود میگفت : بساط امام حسین حاجب و دربون نداره اما هرکسی رو هم راه نمی دن خوب حالا دیگه کم کم آماده بشین برای پوشیدن احرام عشق! بسم الله رو بگین از خدا بخواهین که خودش کمکتون کنه بتونین مرحمی به دل داغدیده فاطمه زهرا بگذارین
حالا برات یه چیزی بگم تا این دلت امشب حساب کار خودش رو بکنه! نمی دونم شما هم شنیدید که یه روز پیغمبر صلی الله علیه و آله اومدن توی خونه ی حضرت زهرا دیدن حضرت زهرا دارن گریه میکنن فرمود دخترم چرا گریه میکنی ؟ فرمود بابا این فرزندی که در رحم دارم با من صحبت میکنه فرمود خوب این که گریه نداره! صدا زدند بابا آخه چند روزیه که لحن خطابش با من عوض شده! میگه اناالغریب انا المظلوم انا العطشان انا الشهید یعنی مادر من غریبم من مظلومم من شهیدم من تشنه ام من شهیدم ! یه وقت پیغمبر فرمودند: دخترم فرزندم حسین راست میگه او را غریبانه با لب تشنه بین دو نهر آب شهیدش می کنن
یه وقت حضزت زهرا شروع کرد به گریه کردن صدا زد بابا حسین من را کی شهید میکنن ؟ فرمود : فی زمان خال منی و منک و من ابیه و من اخیه یعنی یه وقتی که نه من هستم نه تو هستی نه باباش امیر المومنین و نه برادرش امام حسن اینجا بود که حضرت زهرا دومرتبه شروع کردن به گریه کردن بعد صدا زدند ( آی بچه هیئتیها گریه کنای امام حسین ) یعنی بابا یا رسول الله یعنی حسین من گریه کن نداره ؟
پیغمبر فرمودند : نه دخترم غصه نخور به زودی عده ای از خوبان امت من خواهند آمد مردانشون برای مردان اهل بیت من گریه می کنن و زنانشون هم برای زنان اهل بیت من و هر سال عزاداری برای حسین من را گروهی پس از گروه دیگر و نسلی پس از نسل دیگر ، سال به سال تجدید می کنند و بر پا میکنن روز قیامت هم من دست مردانشون رو میگیرم و شفاعتشون می کنم و تو هم شفاعت زنهای آنها را می کنی
خوب حالا برو امشب ببین دل حضرت زهرا علیها السلام رو چطوری به دست می آری بگو اگه اون روز عصه می خوردی که حسینت گریه کن نداره امروز ما هستیم یا زهرا ! یا زهرا یازهرا
نوشته شده توسط : پویا آقاپور